هیچ قانونی در جهان وجود ندارد، جز این که تلاش کنیم چیزی را به نتیجه برسانیم. “توماس ادیسون”

مشخص کنید هدف سازمان، تجارت، بخش، تیم یا گروه زیردست شما چیست؟ در بسیاری از تجارت ها هدف مشخص است؛ اگر تجارت شما به سود منتهی شود، پس موفق خواهید شد. اما سود مالی نباید همیشه معیار موفقیت باشد. آیا موفقیت خود و خانواده تان را با مقدار پولی می سنجید که در پایان هر ماه یا سال به دست آورده اید؟ بنابراین اگر یک سازمان غیرانتفاعی یا مؤسسه ای خیریه را اداره می کنید، چگونه می فهمید که با تمام ظرفیت تان عمل کرده اید؟ در این شرایط هدف را چه می دانید؟

اگر اغلب، هدف را مرتبط با مسائل مالی می دانید، احتمالا مواردی از خود و سازمانتان را از دست خواهید داد. پس هدفتان را نتیجه دلخواه و نهایی بدانید. هر چیزی، هدف خاص خود را دارد؛ اگر شغلی دارید یا در کلیسا به نمازگزاران خدمت می کنید، و یا پدر یا مادر هستید، هر کدام هدف خاص خود را دارد.

اگر درگیر انجام کاری هستید و هرگز مشخص نکرده اید هدف شما از انجام آن چیست، احتمال دارد این کار، بدون نتیجه ای ملموس تمام شود یا هیچ احساسی از رسیدن به هدف نداشته باشید.

تفکر هدف گرا چگونه به موفقیت بیشتر شما کمک می کند؟

با دقت در مفهوم تفکر هدف گرا (Bottom-Line Thinking)، در می یابید که به شیوه های مختلف به شما کمک خواهد کرد.

1. تفکر هدف گرا باعث شفافیت بیشتر می شود

چه تفاوتی بین بازی بولینگ و فعالیت شغلی وجود دارد؟ وقتی بولینگ بازی می کنید، تنها سه ثانیه طول می کشد تا نتیجه کار خود را ببینید! یکی از دلایل علاقه فراوان مردم به ورزش همین است. بنابراین چندان به صبر کردن و حدس زدن نتیجه نیاز نیست.

تفکر هدف گرا معیاری به شما می دهد تا با آن هر کاری را بسنجید و بتوانید راحت و سریع نتیجه آن را حدس بزنید. از طرفی می توان به کمک تفکر هدف گرا مطمئن شد همه کارهای کوچک هدفمند هستند و در مسیر رسیدن به اهداف بزرگ قرار دارند.

وقتی کاری را انجام می دهید، آیا اهداف بزرگتر را می سنجید؟ یا این که اغلب به وظایف جاری و روزمره تان توجه دارید؟ چه کاری می توانید انجام دهید تا هدفتان را در ذهن داشته باشید؟

2. تفکر هدف گرا کمک می کند هر وضعیتی را به درستی ارزیابی کنید

وقتی هدفتان را مشخص می کنید، راحت تر تشخیص می دهید که چگونه آن را در هر موضوع و موقعیتی، بهتر انجام دهید. هیچ وسیله ی سنجشی، بهتر از تعیین اهداف نیست.

3. تفکر هدف گرا باعث می شود بهترین تصمیمات را بگیرید

اگر هدف خود را بدانید، تصمیم گیری راحت تر می شود. از چه معیارها و ملاک هایی بهره می برید تا در زمینه شغلی تان، تصمیم گیری کنید؟ در زمینه خانوادگی چطور؟ در مورد مسائل معنوی و روحی چطور؟

4. تفکر هدف گرا روحیه بالایی در شما ایجاد می کند

اگر هدفتان را می شناسید و به دنبال آن می روید، شانس پیروزی تان را افزایش می دهید. هیچ چیز مانند حس پیروزی، روحیه انسان را بالا نمی برد. نظرتان درباره یک تیم ورزشی که قهرمان شده، واحدی از یک شرکت که به اهداف خود رسیده یا داوطلبی که مأموریت خود را با موفقیت به اتمام رسانده است، چیست؟

آنها هیجان زده هستند. رسیدن به هدف، به انسان روحیه می بخشد. بنابراین وقتی می دانید هدفتان چیست، می توانید به آن برسید. از نظر حرفه ای، چه چیزی شما را هیجان زده می کند؟

5. تفکر هدف گرا باعث اطمینان شما از آینده می شود

اگر می خواهید در آینده به موفقیت دست یابید، باید امروز روی هدف خود فکر کنید. با اندیشیدن به شرکت های ماندگار و موفق، در خواهید یافت که مدیران آنها هدف خود را می شناختند. آنها تصمیم خود را گرفته اند، منابعشان را اختصاص داده اند، افراد زیرمجموعه خود را استخدام کرده اند و ساختار سازمانی خود را شکل داده اند، تا به اهدافشان برسند.
آیا تلاش های حرفه ای شما با اهدافتان مطابقت دارد؟ عدم تطابق در کجا اتفاق افتاده است؟ چه کار می کنید تا همه چیز را در مسیر درست خود قرار دهید؟

چگونه به تفکر هدف گرا دست یابیم؟

گمان نمی کنم پی بردن به جایگاه و ارزش هدف سخت باشد. بسیاری از مردم می پذیرند که تفکر هدف گرا بازدهی بسیاری دارد، اما این که چگونه می توانیم به این نوع تفکر دست پیدا کنیم ممکن است چالش برانگیز باشد. این ها نکات مهمی هستند که به شما کمک خواهند کرد .

1. هدف واقعی تان را بشناسید

فرایند تفکر هدف گرا با این موضوع شروع می شود که بدانید هدف واقعی شما چیست؟ شاید به بزرگی چشم اندازی کلی، مأموریت یا هدفی باشد که برای یک سازمان تعریف شده است؛ یا شاید چیزی باشد که می خواهید در پروژه ای خاص به آن برسید.

مهم این است که تا حد ممکن هدفتان را به طور خاص مشخص کنید. اگر هدف شما یک تعبیر کلی و مبهم، مانند «موفقیت» است، بسیار دشوار خواهد بود که با تفکر هدف گرا به نتیجه برسید.

قدم اول این است که خواسته های خود را شناسایی کنید. به نتایجی بپردازید که واقعا به دنبال آنها هستید و ماهیت اصلی هدف شما را نشان می دهند. هر حس هیجانی را که ممکن است قضاوت و سیاست کلی شما را تحت تأثیر قرار داده و در نتیجه دید شما را تغییر دهد، مشخص کنید. از خودتان بپرسید، به راستی می خواهید به چه چیزی برسید؟ وقتی هر آنچه را که اهمیت چندانی ندارد کنار میزنید، چه چیزی همان نتیجه مطلوبی است که می خواهید به آن برسید؟ سرانجام چه اتفاقی باید بیفتد؟ چه چیزی قابل قبول است؟ و مطمئن باشید همان هدف واقعی است.

2. هدفتان را به صورت نقطه ای مشخص، تعیین کنید

آیا تا به حال شده است با کسی صحبت کنید که هدفش در عمل مغایر با آن چیزی باشد که بیان می کند؟ وقتی فرد هدف خود را به درستی نمی شناسد، شرایط درک خودآگاه انسان را تحت تأثیر قرار می دهد و حتی گاهی باعث میشود که فرد به طور ناخودگاه خودش را فریب دهد.

همین اتفاق در شرکت ها رخ می دهد. برای مثال، گاهی مأموریتی که با نگرش ایده آل گرا مشخص شده است، با هدف واقعی همخوانی ندارد و در واقع، هدف و منافع در تقابل با یکدیگر قرار دارند. جورج دبلیو مرک می گوید: «هرگز نباید فراموش کنیم که این داروها برای بیماران است نه این که سودی برای ما داشته باشد؛ سود به دنبال آن خواهد آمد. اگر این موضوع را به یاد داشته باشیم، هیچ گاه زیان نخواهیم کرد.»

شاید او با گفتن این جمله خواسته باشد این هدف را در سازمانش یادآوری کند که سود در خدمت هدف است؛ نه این که در تضاد با یکدیگر قرار بگیرند.

اگر سودآوری، هدف اصلی باشد و کمک به مردم پلی برای رسیدن به آن تعریف شود، مطمئن باشید که این شرکت زمین می خورد، نمی تواند متمرکز باقی بماند، نمی تواند آن طور که شعار می دهد به مردم کمک کند و نخواهد توانست به سود دلخواه خود دست یابد.

3. یک استراتژی تدوین کنید تا به هدف دلخواهتان دست یابید

وقتی هدفتان را مشخص کردید، باید برای دستیابی به آن یک استراتژی به وجود آورید. این موضوع در سازمان ها معمولا به معنی تعریف عناصر یا برنامه های کاری کلیدی است که باید برای دستیابی به هدف، به درستی انجام پذیرند و این از مسئولیت های مدیر آن سازمان است.

مسئله مهم این است که وقتی به نتیجه هر یک از مراحل این استراتژی دست یافتید، سرانجام به نتیجه نهایی خواهید رسید. اگر مجموع این اهداف کوچک، هدف نهایی را در بر نگیرند، یا استراتژی شما مشکل داشته است یا تعریف درستی از هدف نهایی خود نداشته اید.

4.اعضای تیم خود را با هدف نهایی همسو کنید

وقتی استراتژی خود را تدوین کردید، مطمئن شوید اعضای تیم شما هماهنگی لازم را با آن دارند. اعضا باید با هدف اصلی و وظایف شخصیشان برای رسیدن به استراتژی آشنا باشند. آنها باید از اهداف شخصی خود آگاهی داشته باشند و بدانند برای دستیابی به هدف نهایی سازمان چه کاری انجام دهند.

5. به یک سازوکار مشخص پایبند باشید و نتایج را به طور مستمر ارزیابی کنید

برخی شرکت ها زمانی که چندین راهبرد را با هم ترکیب می کنند، با مشکل مواجه می شوند. از راهبردها موفق خواهند بود، اما ترکیب چندین راهبرد یا تغییر مداوم و کلی سازوکار ممکن است به شکست منجر شود.

به یاد داشته باشید که:

تفکر هدف گرا فعالیتی لحظه ای نیست که یک بار آن را انجام دهیم و تمام شود. این تفکر باید درون سیستم کار گذاشته شود و همه عناصر و روابط طبق آن تعریف شود و هر فعالیتی بر این اساس به نتیجه برسد. نمی توانید هر وقت خواستید به نتایج دلخواه خود دست یابید. عمل به تفکر هدف گرا باید سبک زندگی شما باشد، در غیر این صورت پیام های متناقضی از آن صادر می شود. به تفکر هدف گرا عمل کنید و آن را به عنوان بخشی از «سازوکار» خود برای دستیابی به اهداف خود قرار دهید. هر روز آن را تمرین کنید. در این صورت نیازی به معیارهای ارزیابی مختلف نیست، در نتیجه، تلاش هایتان ضایع نمی شوند.

چگونه تفکر هدف گرا را اجرا کنیم؟

1. هدفتان را تعریف کنید

چقدر درباره اهداف خود فکر کرده اید؟ آیا از اهداف کارهایی که در شغلتان انجام می دهید، آگاه هستید؟ آیا می دانید که در زندگی خانوادگی تان می خواهید به چه چیزی برسید؟ اگر کسی از شما بپرسد هدفتان از زندگی روی سیاره زمین چیست، آیا می توانید به او پاسخ دهید؟

اگر به هدفتان آگاه هستید، مطمئنا زندگی شما باید راضی کننده تر و افکارتان نتیجه بخش تر باشد. درباره زمینه های زیر کمی فکر کنید و برنامه تان را برای هر کدام، به طور مختصر جلوی آن بنویسید. (اگر دوست دارید می توانید موارد دیگری را نیز به این فهرست اضافه کنید.)
شغل، ازدواج، بچه دارشدن، اوقات فراغت، خدمت رسانی، زندگی معنوی، هدف نهایی.

اگر نتوانستید در یک یا چند مورد، هدف خود را به صورت شفاف بیان کنید، نگران نشوید. برای بسیاری از مردم سال ها طول می کشد تا بتوانند همه این مسائل را در ذهن خود حل کنند. این تمرین نقطه شروع خوبی خواهد بود.

2. تا حد امکان حیطه های مختلف زندگی تان را با یکدیگر هماهنگ کنید

این کار، قدرت زیادی به شما می دهد. دست کم اهداف اساسی زندگی تان هیچگاه با یکدیگر تداخل نخواهند داشت. بهتر است حیطه های مختلف زندگی انسان در جهت اهداف کلی و موافق او قرار گیرند.

تمرین قبلی را بررسی کنید تا نقاط تناقض و تداخل را بیابید و تلاش کنید هر چقدر می توانید آنها را اصلاح کنید. سپس آنها را براساس اهمیت مرتب کنید تا اولویت های زندگی تان را مشخص کرده باشید.

٣. هدفتان را در فرایند فکر کردن شرکت دهید

وقتی اهدافتان را در حیطه های مختلف زندگی تان مشخص کردید، باید آنها را در تفکرتان مشارکت دهید. اهدافتان را بنویسید و وقتی می خواهید روی حیطه ای خاص از زندگی تان فکر کنید، آن را مقابل چشمانتان قرار دهید. این کار را انجام دهید تا مانند یک فیلتر، مانع از این شود که هر کاری انجام دهید. همواره از خود بپرسید: «آیا این عملکرد من باعث می شود به اهدافم در این حیطه از زندگی نزدیک شوم؟ یا این کار، غیرضروری است؟»

این روش را برنامه خود قرار دهید تا مواردی از زندگی تان را که مرتبط با اهدافتان نیستند، حذف کنید.

4. اعضای تیم را با هدف هماهنگ کنید

اگر مدیر تیم، بخش یا سازمانی هستید، مسئولیت شما این است که بین اهداف و اعضای تیم خود ارتباط برقرار کنید و تلاش آنها را به گونه ای سازماندهی کنید که در جهت آن اهداف باشد. ساختار، تشکیلات، پاداش ها، شرح وظایف، بودجه و غیره را تغییر دهید تا هر چیزی و هر کسی با آن اهداف هماهنگ باشد. به این روال ادامه دهید، چشم انداز را به طور مستمر پایش کنید تا مطمئن شوید هر چیزی در جای درست خود قرار دارد.