Marriage Counsel

“So,” the counselor began. “You think your marriage is over.”She sighed. “He’s just not the man I married. He used to be so romantic. Always bringing me flowers. Opening the car door. Giving me the most wonderful massages!”She shook off the memory.”Now he spends all his time with his friends, drinking beer, talking football. When he is home, he sits in front of the TV and expects to be waited on hand some sort of fixture!”I just don’t and foot. It’s like I’m understand what happened,” she finished, burying her head in her hands.After a brief silence, the counselor asked, “Have you told your husband how you feel?””What’s the point?” she responded without looking up. “People can’t change the way they are.”

مشاور ازدواج

مشاور شروع کرد:”خب، شما فکر می‌کنید ازدواج تان به آخر رسیده”. او آهي کشید و گفت: “او مردی نیست که با او ازدواج کردم. قبلا خیلی رمانتیک بود. همیشه برایم گل می‌آورد. در ماشین را برایم باز می‌کرد. پیام های فوق‌العاده برایم می‌فرستاد!”. او خودش را از دست این خاطرات خلاص کرد.”حالا تمام وقتش رو با دوستانش می‌گذراند، درباره فوتبال حرف می‌زنند. وقتی خانه است، جلوی تلویزیون می‌نشیند و انتظار دارد دربست در خدمتش باشم. انگار جزیی از اثاثیه خانه هستم!”. در حالی که سرش را در میان دستانش می‌گرفت حرف‌هایش را با این به اتمام رساند “نمی‌فهمم چه اتفاقی افتاده”. پس از سکوتی کوتاه، مشاور پرسید: “به شوهرت گفتی چه احساسی داری ؟” بدون اینکه به بالا نگاه کند، پاسخ داد: “فایده‌اش چیست؟ آدم‌ها نمی‌توانند روش زندگی‌شان را تغییر بدهند”.

  • Expect: انتظار داشتن، توقع داشتن
  • Fixture: اسباب و وسایل خانه، اثاثیه ثابت
  • Silence: سکوت، خاموشی، بی آوایی، حرف نزدن
  • Bury: پنهان کردن، به خاک سپردن، دفن کردن
  • Marriage: ازدواج نکاح، عروسی

True Love

“What the hell, flower wallpaper?” He wanted a manly room, with ducks flying above the bed, quacking over the earth tone carpets and lampshades carved into the shapes of power tools.”They’re fleur de lis signs of royalty. They’re as pretty as the irises of my eyes, right dear?”He had lost. Whenever he tossed sleeplessly in her comforters, he would suffocate in flowers. That night, his wife’s snoring sounded like a car being turned inside out. He stomped towards the kitchen to drown out the Hurst Tool in his bed. He kissed the refrigerator, forgetting flowers and grinding metal as he felt the coolness on his face. He stared at the stacks of his wife’s Tupperware-alphabetized according to casserole type. He left the door open. She hated that.

 

عشق واقعی

“چه غلطا، کاغذ دیواری با طرح گل؟” او یک اتاق مردانه می‌خواست با مرغابی‌هایی که بالای تختخواب در حال پرواز هستند و بر فراز فرش‌هایی به رنگ زمین و آباژورهایی که اشکالی از ابزار قدرت بر روی آنها حک شده است، کواک کواک می‌کنند. آنها (گل سوسن) نماد خانواده‌شاهان فرانسه .. نشانه‌های سلطنت و به زیبایی عنبیه چشمان من هستند، درست است عزیزم؟ “او شکست خورده بود. هر وقت در تختخواب همسرش با بیخوابی وول می‌خورد، در میان گل‌ها خفه می‌شد. آن شب، خر و پف همسرش مانند صدای ماشینی بود که از داخل به بیرون می‌پیچد. تاپ تاپ کنان به سمت آشپزخانه رفت تا صدای آن ابزار درون رختخواب در صدای پاهایش گم شود. همین که خنکی را بر روی صورتش احساس کرد، گل‌ها و صدای خر و پف همسرش را که مثل صدای سابیده شدن فلز بود از یاد برد و یخچال را بوسید. او به قفسه‌ی ظروف تاپرور( ظروف نگهداری مواد غذایی) همسرش خیره شد که بر اساس نوع خوراک به ترتیب حروف الفبا طبقه‌بندی شده بودند. در را باز گذاشت. همسرش از این کار متنفر بود.

  • Royalty: پادشاهی، مقام سلطنت، شاه
  • Pretty: خوشگل، قشنگ، بانمک
  • Grind: ساییدن، خرد کردن، آسیاب کردن
  • Carve: حک کردن، کندن، تراشیدن
  • Sign: نشان، علامت، نماد

The Man and His Two Sweethearts

A middle aged man, whose hair had begun to turn gray, courted two women at the same time. One of them was young, and the other well advanced in years. The elder woman, ashamed to be courted by a man younger than herself, made a point, whenever her admirer visited her, to pull out some portion of his black hairs. The younger, on the contrary, not wishing to become the wife of an old man, was equally zealous in removing every gray hair she could find. Thus it came to pass that between them both he very soon found that he had not a hair left on his head. Those who seek to please everybody please nobody.

مرد و دو معشوقه‌اش

مرد میانسالی که موهایش جو گندمی شده بود، با دو نفر در یک زمان ازدواج کرد. یکی از آنها جوان و دیگری مسن بود. زن بزرگتر، از اینکه با مردی جوانتر از خودش ازدواج کرده شرمنده بود. هر وقت که دل بسته‌اش به دیدنش می‌آمد، بخشی از موهای سیاه او را می‌کند. زن جوان‌تر، برعکس، دوست نداشت که زن یک آدم پیر باشد. مشتاق بود هر تار موی خاکستری که می‌تواند پیدا کند را از بین ببرد و هر دو به این کار ادامه دادند تا اینکه آن مرد خیلی زود متوجه شد که مویی روی سرش باقی نمانده است. آنهایی که به دنبال رضایت همه هستند، رضایت هیچ کس را برآورده نمی‌کنند.

  • Ashamed: شرمنده، شرمسار، خجل، سرافکنده
  • Zealous: مشتاق، خواهان، علاقمند
  • on the) Contrary): برخلاف، برعکس، بخش
  • Portion: مقدار، قسمت
  • Gray: رنگ خاکستری، جوگندمی

The Lion in Love

A lion demanded the daughter of a woodcutter in marriage. The Father, unwilling to grant, and yet afraid to refuse his request, hit upon this expedient to rid himself of his importunities. He expressed his willingness to accept the Lion as the suitor of his daughter on one condition: that he should allow him to extract his teeth, and cut off his claws, as his daughter was fearfully afraid of both. The Lion cheerfully assented to the proposal. But when the toothless, clawless Lion returned to repeat his request, the Woodman, no longer afraid, set upon him with his club, and drove him away into the forest.

شیر عاشق

شیری از دختر یک چوب‌بر تقاضای ازدواج کرد. پدر دختر نمی‌خواست رضایت دهد و از اینکه درخواست او را رد کند هم می‌ترسید، ناگهان به فکر حیله افتاد تا خودش را از این مخمصه رها کند. او اعلام کرد که به یک شرط شیر را به عنوان خواستگاری دخترش می‌پذیرد و آن شرط این بود که شیر باید اجازه دهد تا چوب‌بر دندان‌های او را بکشد و پنجه‌هایش را ببرد، زیرا دخترش از هر دوی آنها به طور وحشتناکی می‌ترسد. شیر با خوشحالی با این پیشنهاد موافقت کرد. اما هنگامی که بدون دندان و چنگال برای تکرار درخواستش بازگشت، چوب بر بدون هیچ ترسی با چماق‌اش به او حمله کرد و او را به سمت جنگل دور کرد.

  • Grant: پذیرفتن، قبول کردن، تصدیق کردن
  • Demand: خواستن، طلبیدن، خواستار شدن
  • Express: بیان کردن، ابراز کردن، به زبان آوردن
  • Expedient: ترفند، تدبیر، مکر
  • Fearfully: به طور ترسناک، به طور وحشتناک

مطلب مرتبط: داستان‌های کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی ویژه یادگیری زبان انگلیسی