به طور کلی منصفانه است اگر بگوییم تاریخ بشر پر از روش های دست کم گرفتن فطرت انسانی است. بالاترین انتظاراتی که افراد از خودشان داشته اند همیشه بسیار کم بوده است. انسان های خود شکوفا از این ویژگی ها برخوردارند: آنها به ندای درون خود گوش می دهند، مسئولیت می پذیرند، صادق هستند و سخت کار می کنند. آنها خودشان را می شناسند نه فقط از این نظر که هدف شان در زندگی چیست بلکه همچنین می دانند پوشیدن چه کفش هایی پاهایشان را اذیت می کند، می دانند بادمجان دوست دارند یا نه یا اینکه اگر در نوشیدن قهوه زیاده روی کنند آیا مجبور می شوند تا دیروقت بیدار بمانند یا خیر. آنها ویژگی های ارثی خود را که تغییر ناپذیر هستند یا به سختی تغییر می کنند نیز می شناسند.

نظریه خودشکوفایی آبراهام مازلو در کتاب افق های والاتر فطرت انسان

دیدگاه ما در مورد فطرت انسان باید به اندازه ای وسعت پیدا کند که ویژگی های پیشرفته ترین و کامل ترین انسانهایی را که در میان ما هستند نیز در بر بگیرد.

با اینکه عبارت «خود شکوفا» توسط روانشناس دیگری به نام کورت گلد اشتاین ابداع شد، این مازلو بود که این مفهوم را به شهرت رساند. این عبارت در وصف افراد نادری است که به کمال انسانی رسیده اند یعنی ترکیبی از سلامت روانی و عشق به کار که از آنها انسان های فوق العاده موفقی ساخته است. مازلو اعتقاد داشت که اگر تعداد چنین افرادی زیاد شود دنیا متحول می شود. ما به جای اینکه همه انرژی خود را صرف ارائه ایده هایی برای تولید ابزار سریع تر و بهتر کنیم باید سعی کنیم جامعه ای بسازیم که آدم های آن خودشکوفا باشند.

نظریه خودشکوفایی آبراهام مازلو در کتاب افق های والاتر فطرت انسان

قبل از مازلو روانشناسی به دو بخش تقسیم می شد. در یک سو رفتارگرایان و اثبات گرایان (پوزیتیویست ها) قرار داشتند که به اصطلاح، «علمی» بودند و فکر می کردند هر ایده ای در روانشناسی تا زمانی که اثبات نشود اعتباری ندارد و در سوی دیگر طرفداران روانکاوی فروید قرار داشتند. مازلو «شاخه سوم» روانشناسی انسانی را ایجاد کرد؛ در این شاخه از رواشناسی، به انسان به عنوان یک ماشین که در مقابل محیط از خود واکنش نشان می دهد با عروسک خیمه شب بازی نیروهای ناخودآگاه، نگاه نمی شود.

در روش مازلو به انسان ها دوباره ارزش داده می شود و انسان ها مجددا خلاق و مختار می شوند و می خواهند نیروهای بالقوه خود را به فعل در بیاورند. علاوه بر این مطالعات مازلو در مورد «تجربه های اوج»، یعنی لحظه های متعالی که در آنها همه چیز برایمان معنا پیدا می کند و در وجود خودمان اتحادی را با دنیای خارج حس می کنیم، زمینه را برای روانشناسی فرا فردی فراهم کرد. این «شاخه چهارم» به مطالعه تجربه های دینی یا عرفانی، جنبه علمی بیشتری بخشید و در دهه 1960 مازلو را به فرد مشهوری در ساحل غربی آمریکا تبدیل کرد.

کتاب افق های والاتر فطرت انسان که بعد از فوت مازلو به چاپ رسید در واقع مجموعه ای از مقالات است. نیمه اول این کتاب، الهام بخش تر است و مقدمه بسیار خوبی را در مورد افکار مازلو، که ماجراجوی علم روانشناسی بود برای خواننده فراهم می کند.

فرد خود شکوفا کننده

مطالعه مازلو در مورد افراد خود شکوفا با ستایش او از دو تن از اساتیدش به نام های روث بندیکت، مردم شناس، و ماکس ورتهايمر، روانشناس، شروع شد. از نظر مازلو این دو نفر از هر نظر تکامل پیدا کرده بودند. مازلو با خود فکر کرده بود که می توان ویژگی های این افراد را به همه انسان ها تعمیم داد.

چه چیزی این افراد را از دیگران متمایز می کند؟

اول اینکه آنها به چیزی، مثلا شغل شان، عشق می ورزند. آنها زندگی خود را وقف چیزهایی کرده اند که مازلو آنها را ارزش های «بودن» می نامد، مثل حقیقت، زیبایی، نیکی، و سادگی. ولی این ارزش ها صرفا صفات زیبایی نیستند که انسان خود شکوفا آرزوی رسیدن به آنها را داشته باشد بلکه نیازهایی هستند که باید تأمین شوند. مازلو «با استفاده از روش های تجربی و قابل تعریف» به این نتیجه رسید
که «زندگی کردن در زیبایی مثل نیاز به غذا برای فرد گرسنه و نیاز به خواب برای فرد خسته، ضروری است.»

فرد خود شکوفا کننده

همه ما می دانیم که به خوردن، نوشیدن و خوابیدن نیاز داریم. مازلو معتقد است که پس از برطرف شدن این نیازهای اساسی، ما «فرا نیازها» را در وجود مان حس می کنیم. این همان «سلسله مراتب نیازها» است که مازلو از آن سخن می گفت. سلسله مراتب نیازها از نیاز به اکسیژن و آب شروع می شود و به نیاز به رضایت معنوی و روانی خاتمه پیدا می کند.

مطلب مرتبط: هرم ماسلو به زبان ساده

به باور مازلو تقریبا همه مشکلات روانی از بیماری روح سرچشمه می گیرند. روح زمانی بیمار می شود که در اثر بر آورده نشدن این نیاز ها احساس پوچی یا اضطراب کند. بعضی از آدم ها حتی نمی دانند که چنین نیاز هایی دارند ولی برآورده کردن این نیازها برای رسیدن به کمال انسانی، حیاتی است.

دست یافتن به کمال انسانی

مازلو به منظور ابهام زدایی از مفهوم خود شکوفایی بسیار علاقه مند بود به همه نشان بدهد که فرد خود شکوفا لحظه به لحظه چه احساساتی دارد. از نظر او خود شکوفایی فقط یک لحظه عالی مانند یک تجربه مذهبی نیست بلکه شامل موارد زیر می شود:

  • تجربه غرق شدن در کاری که انجام می دهیم.
  • مشغول شدن به کاری که باعث شود ماسک ها، ژست ها و خجالت هایمان را کنار بگذاریم. در چنین لحظه هایی بی ریایی دوران کودکی مان باز می گردد.
  • زندگی را سراسر انتخاب دانستن. انتخاب هایی که یا ما را به رشد فردی می رسانند یا باعث سقوط مان می شوند.
  • آگاه بودن از اینکه خودمان از یک شخصیت مستقل برخوردار هستیم و گوش دادن به ندای درونی شخصیت مان به جای گوش دادن به خواسته های والدین یا جامعه.
  • صداقت داشتن و در نتیجه پذیرفتن مسئولیت افکار و احساساتی که داریم.
  • تمایل به «نه» گفتن؛ حتی اگر به قیمت از دست رفتن محبوبیت مان باشد. تمایل به سخت کار کردن و تلاش برای استفاده از قابلیت ها و در نتیجه بهترین شدن در هر حوزه ای که در آن کار می کنیم.
  • تمایل واقعی برای کنار زدن ماسک ها و کنار گذاشتن آنها.
  • تمایل به دیدن بهترین ویژگی های دیگران.

مطالعه انسان های سالم، خلاق و شکوفا چه نتیجه ای در پی دارد؟

از نظر مازلو این کار باعث می شود «نگاه ما به انسان تغییر کند.» مازلو با تمرکز روی مسئله خود شکوفایی، یک انقلاب ایجاد کرد، البته این انقلاب در روانشناسی ایجاد شد. مازلو احساس می کرد روانشناسی باید روی «کمال انسانی» تمرکز کند. وقتی از این جنبه به بیماران روانی مثلا کسانی که دچار بیماری روان نژندی هستند نگاه کنیم متوجه می شویم که این افراد «هنوز به خود شکوفایی کامل نرسیده اند.» شاید به نظر برسد که این فقط یک اختلاف ظاهری است ولی در واقع تغییر بسیار بزرگی در روانشناسی ایجاد کرده است.

ویژگی های انسان خودشکوفا

عقده يونس چیست؟

چرا با اینکه با قابلیت های نامحدودی متولد می شویم تعداد اندکی از بین ما می توانند از این قابلیت ها استفاده کنند؟ یکی از دلایلی که مازلو برای این مسئله مطرح کرد «عقدہ یونس» بود. یونس پیامبر که در انجیل از آن یاد شده است یک بازرگان کم جرأت بود که در مقابل درخواست خداوند برای اجرای یک مأموریت مهم، مقاومت کرد. عقده یونس به «ترس از بزرگی» یا روی گردانی از سرنوشت واقعی اشاره دارد.

مازلو اعتقاد داشت ما همان طور که از بدترین ویژگی های خود وحشت داریم از بهترین ویژگی هایمان هم می ترسیم. شاید برای ما داشتن یک مأموریت در زندگی خیلی ترسناک باشد به همین دلیل برای ادامه حیات خود به انجام یک سری مشاغل عادی روی می آوریم. همه ما لحظاتی را تجربه کرده ایم که طی این لحظات متوجه تواناییهای واقعی مان شده ایم. در این لحظه ها است که متوجه بزرگی خود می شویم. مازلو در این زمینه مینویسد: «ولی همزمان با اینکه این توانایی ها را در خود مان می بینیم از روی ضعف، حیرت و ترس به لرزه میافتیم.»

عقده يونس در نظریخ خودشکوفایی ماسلو

مزلو عادت داشت از دانشجویانش سوال هایی از این قبیل بپرسد که: «کدام یک از شما می خواهید رئیس جمهور شوید؟ یا «کدام تان می خواهید یک رهبر اخلاقی الهام بخش، مثل آلبرت شوایتزر باشید؟» وقتی دانشجویان از پاسخ دادن به این سوال خجالت می کشیدند مازلو می گفت: «اگر شما رئیس جمهور نشوید پس چه کسی رئیس جمهور شود؟» اینها افرادی بودند که قرار بود روانشناس شوند ولی مازلو از آنها می پرسید چه فایده ای دارد که یک روانشناس معمولی باشید؟ منظور او این بود که کار کردن در حد کفایت، دستورالعمل یک زندگی عمیقا غم بار است زیرا اگر این روش را انتخاب کنیم از همه ظرفیت ها و فرصت ها کناره گیری می کنیم. مازلو ایده نیچه را در مورد قانون بازگشت جاودانه یا رجعت ابدی نیز در کتاب خود مطرح می کند. مثل فیلم سینمایی روز موش خرما (قهرمان
این فیلم پس از سال ها لذت طلبی و سپس تصمیم به خودکشی شروع به ارزیابی مجدد زندگی خود و اولویتهایش می کند.) اگر ما این قانون را همیشه به یاد داشته باشیم همیشه کاری را که واقعا با اهمیت است انجام می دهیم.

بعضی از مردم از جستجوی بزرگی پرهیز می کنند چون از این می ترسند که زیاده خواه به نظر برسند. ولی این می تواند فقط یک بهانه برای فرار از سعی و کوشش باشد. ما معمولا اهداف پست و کوچکی را برای خودمان در نظر می گیریم. احتمال برجسته شدن، صاعقه ای از ترس را در دل هر انسان عادی ایجاد می کند. زیرا متوجه می شود که اگر برجسته باشد توجه دیگران را به خود جلب می کند. عقدہ یونس تا حدودی به از دست دادن کنترل و ترس از احتمال اینکه شخصیت قدیمی خود را از دست بدهیم مربوط می شود.

پیشنهاد مازلو این بود: باید در اهداف بزرگ ما توازن وجود داشته باشد و پاهایمان روی زمین باشد. بعضی از افراد این تعادل را رعایت نمی کنند. یا زیاده از حد به زمین چسبیده اند و یا اینکه زیاده از حد از زمین فاصله گرفته اند. اگر به افراد موفق توجه کنید متوجه خواهید شد که آنها ترکیبی از هر دو را دارند؛ یعنی آسمان را نشانه می گیرند ولی در عالم واقعیت و روی زمین هستند.

کار و خلاقیت در نطر مازلو (مدینه فاضله روانی)

مازلو به عنوان یک روانشناس آکادمیک در دهه 1960 در کمال حیرت متوجه شد که فرصت شغلی بزرگی در خانه او را زده است. در آن زمان که رقابت بر سر تولید محصولات بهتر، روز به روز شدت می گرفت، شرکت ها احساس میکردند در یک محیط کاری که نیروی انسانی، خلاقیت و رضایت بیشتری دارد قدرت تولید هم بیشتر خواهد بود. مازلو درباره «مدینه فاضله روانی» مطالبی نوشته بود. «مدینه فاضله روانی یک جزیره بسته است که هزار انسان خود شکوفا بدون مزاحمت در آن زندگی می کنند و فرهنگ خاصی را بوجود می آورند.» هرچند این یک مدینه فاضله بود اما راه حلی که او برای دنیای واقعی ارائه داد مدیریت به روش یک مدینه فاضله روانی بود تا به این ترتیب سلامت روانی و رضایت همه در محیط کار تأمین شود.

بیش از یک چهارم کتاب افق های والاتر فطرت انسان به مسئله خلاقیت اختصاص داده شده است چون محور اصلی ایده مازلو در مورد اشخاص خود شکوفا همین بود. او بین خلاقیت اولیه و خلاقیت ثانویه تمایز قائل بود چون خلاقیت اولیه را جرقه ای از الهام می دانست که باعث می شود فرد، محصول نهایی را قبل از اینکه تولید شود، ببیند. ولی خلاقیت ثانویه را توسعه دادن و کار کردن روی خلاقیت اولیه و به اجرا درآوردن آن می دانست.

مازلو می نویسد از آنجایی که ما در دنیایی زندگی می کنیم که تغییرات در آن خیلی سریع تر از گذشته اتفاق میافتند، کار کردن مثل گذشته کافی نیست. بهترین افراد کسانی هستند که با اشتیاق، گذشته و عقاید و افکار مربوط به آن را کنار می گذارند و سپس هر مشکلی را همان طور که واقعا هست مورد بررسی قرار می دهند. مازلو در مورد این خصوصیت که آن را «معصومیت و سادگی» می نامد می نویسد: «بالغ ترین افراد آنهایی هستند که می توانند بیشترین تفریح را داشته باشند. این عده کسانی هستند که هر وقت بخواهند می توانند به عقب برگردند، میتوانند مثل یک بچه باشند، با بچه ها بازی کنند و به آنها نزدیک شوند.»

مازلو دقیقا از این مسئله آگاه بود که این عده از افراد اغلب در سازمان ها جز کسانی هستند که غیرعادی یا مشکل ساز به حساب می آیند و با صراحت خطاب به بخش های اقتصادی می گفت که به نوعی باید با این عده از افراد کنار بیایند و برای آنها ارزش قائل شوند. سازمان ها طبیعتا محافظه کار هستند ولی برای ادامه حیات و پیشرفت، لازم است از بلند پروازی های خلاقانه که نیاز به تولید محصولات یا مفاهیم جدید را پیش بینی می کند برخوردار باشند. یک محیط ایده آل برای کار می تواند انعکاس طبیعت خلاق افراد خود شکوفا باشد. این افراد برای خلق یک چیز واقعا جدید ایده هایی را ارائه می دهند که از یک طرف سادگی و معصومیت کودکانه ای در آنها دیده می شود و از طرف دیگر از بلوغ کافی برخوردارند و می توانند دید واقع بینانه ای در مورد ایده خود داشته باشند.

مدینه فاضله روانی در نظریه خود شکوفایی مزلو

نکته‌ای مهم از کتاب افق های والاتر فطرت انسان نوشته آبراهام مزلو

مازلو هم مانند بسیاری دیگر از پیشگامان، از شیوه شناسی خود اطمینان کامل نداشت. او در این مورد میگفت:«دانشی که پایایی کمی دارد نیز بخشی از دانش است»، ولی ایده های او حیات تازه ای به روانشناسی بخشیدند. همان طور که هنری گایگر در مقدمه کتاب افق های والاتر فطرت انسان اشاره می کند، نوشته های مازلو علاوه بر اینکه از نظر علمی بسیار معتبر هستند شدیدا مورد استقبال مردم عادی نیز قرار گرفته و فروش بالایی داشته اند. آثار مازلو این مسئله را القا می کنند که خود شکوفایی یک مسئله عجیب و غریب نیست بلکه هدفی است که در دسترس اکثریت مردم قرار دارد. خودشکوفایی فقط مخصوص افراد مقدس و فرزانه و شخصیت های بزرگ تاریخی نیست بلکه رسیدن به آن حق ذاتی هر انسانی محسوب می شود.

در نتیجه جای تعجب ندارد که ایده های مازلو با دنیای کار تطبیق داده شده اند. مفهوم خود شکوفایی همیشه ما را تشویق می کند تا در درجه اول شغل ارزشمندی برای خودمان داشته باشیم و سپس با یادآوری عقدہ یونس ما را تشویق می کند که توانایی های بالقوه مان را به فعل در بیاوریم و واقعا افکار بزرگی در سر داشته باشیم.

درباره آبراهام مازلو

مازلو در سال 1908 در یک محله فقیر نشین شهر بروکلین واقع در ایالت نیویورک متولد شد. او بزرگ ترین فرزند خانواده بود و 6 خواهر و برادر دیگر داشت. با اینکه والدين او از مهاجرین یهودی تبار روسی و بی سواد بودند، پدرش تاجر موفقی شد که خیلی مشتاق بود فرزند خجالتی ولی فوق العاده باهوشش حقوق دان شود. آبراهام ابتدا در یک کالج در نیویورک مشغول تحصیل حقوق شد ولی در سال 1928 به دانشگاه ویسکانسین رفت. در آنجا بود که به علم روانشناسی علاقه مند شد و کارش را با محقق مشهور، هری هارلو، آغاز کرد. در همان سال مازلو با دختر عموی خود برتا گودمن ازدواج کرد.

در سال 1934 مازلو در رشته روانشناسی دکترا گرفت ولی برای انجام تحقیقات بحث برانگیزی در زمینه زندگی جنسی زنان دانشگاهی، به نیویورک بازگشت تا به همراه ادوارد تورندایک در دانشگاه کلمبیا در این زمینه کار کند. در آنجا با آلفرد آدلر نیز آشنا شد و از او بهره برد. مازلو در کالج بروکلین به مدت 14 سال به تدریس مشغول بود.

کتاب افق های والاتر فطرت انسان نوشته آبراهام مزلو

مرشدان مازلو در این کالج، شامل مهاجران اروپایی می شدند مثل اریک فروم، کارن هورنای، که هر دو روانشناس بودند و مارگارت مید که مردم شناس بود. مازلو کتاب اصول روانشناسی انحراف Abnormal of Principles Psychology را در سال 1941 منتشر کرد و در سال 1943 مقاله مشهور او با عنوان «تئوری انگیزه» که مفهوم سلسله مراتب نیازها در آن معرفی شده است در نشریه «سایکولوژی ریویو» منتشر شد.

از سال 1951 تا 1969 مازلو ریاست گروه روانشناسی دانشگاه براندایس را برعهده داشت و در آنجا بود که کتاب انگیزش و شخصیت (1954) و به سوی روانشناسی بودن (1968) را به رشته تحریر درآورد. او در سال 1962 در یک شرکت که در زمینه تکنولوژی در کالیفرنیا فعال بود به تحقيق مشغول شد و همین تحقیقات به او کمک کرد تا ایده هایش را در مورد خود شکوفایی به محیط کار نیز ربط بدهد. مازلو در سال 1968 به عنوان رئیس انجمن روانشناسی آمریکا انتخاب شد و در زمان فوتش در سال 1970 یکی از اعضای بنیاد لافلین بود.