چگونه از طریق دردها و زخم های عمیق عاطفی رشد کنیم؟ بیایید واقع بین باشیم، ضربه روحی در زندگی چیز «خوبی» نیست. اگر به اختیار خود ما باشد، هیچکدام تمایلی به تجربه چنین چیزهای وحشتناکی نداریم؛ اما همه ما دیر یا زود آن را تجربه میکنیم. حقیقت زندگی همین است. اکثر ما در زندگی دست کم با پنج یا شش تروما یا ضربه روحی و حادثه دردناک روحی مواجه میشویم. برای مثال یکی از نزدیکان خود را از دست میدهیم، طلاق میگیریم، شغل خود را از دست میدهیم، دچار بیماری سختی میشویم، مورد تجاوز قرار میگیریم و … و اغلب، بعداز هریک از این حوادث، نسبت به قبل، کمی قویتر، معقولتر و حتی انسانی بهتر میشویم.
رشد کردن در بستر تروما یا ضربه روحی
تا همین اواخر، بیشتر پژوهشهای حوزه روانشناسی درباره این بود که وقایع ناگوار چگونه به ما آسیب میرسانند. منطقی هم هست که روانشناسان مدتی طولانی درباره این حوزه فکر کرده باشند. وقتی روانشناسی بیش از صد سال پیش، به عنوان یکی از علوم قلابی تأسیس شد، در ابتدا تنها نا امیدترین و پریشانحالترین افراد برای کمک گرفتن به آن متوسل میشدند. مردم معمولی که مشکلات معمولی داشتند، به روان پزشک مراجعه نمیکردند؛ چرا که هنوز این کار مایه ننگ و شرمساری بود. البته هنوز هم به نوعی همینطور است.
در نتیجه، حدود پنجاه سال اول، حرفههای روانشناسی و روانپزشکی بیماریهای بسیار مزمنی را به خود دیدهاند: مبتلایان به اسکیزوفرنی، افسردگی شدید، افراد مستعد خودکشی و …
این موضوع باعث ایجاد نوعی گرایش گزینشی شد روانشناسان تنها درباره حادترین مشکلات سلامت روانی مطالعه و پژوهش میکردند. تقریبا در بسیاری از این موارد، بیمار نوعی ضربه روحی وحشتناک را در نقطهای زمانی تجربه میکرد. روانشناسان اولیه به این نتیجه منطقی دست یافتند که ضربه روحی به مشکلات سلامت روانی منجر می شود.
اما ظاهرا این اشتباه است و در واقع، عکس آن صحت دارد. تنها پس از متداولترشدن روانشناسی و روانپزشکی بود که اندیشمندان این حوزه کم کم به این بینش رسیدند که ضربه روحی به طرزی باورنکردنی شایع است. در حقیقت، ضربه روحی از حقایق زندگی است و نه تنها اكثر ما به اختلالات روانی شدید دچار نمی شویم، بلکه بسیاری از مردم به دلیل دردهای گذشته خود در نهایت، رشد میکنند و به انسان قویتری تبدیل میشوند. حدود 90 درصد از افرادی که دچار ضربه روحی میشوند، در ماهها و سالهای پیش رو، طعم حداقل یک رشد شخصی را نیز میچشند.
این افراد در نهایت نسبت به زندگی خود قدردانتر میشوند، اولویتهایشان تغییر میکند، در روابط خود گرمتر و دلسوزتر میشوند، از منبع نیروی شخصی بزرگتری بهرهمند میشوند و احتمالاتی جدید را در زندگی خود میبینند که تا آن وقت هرگز به آنها توجهی نداشتهاند.
حالا قبل از این که به فکر فرو بروید که «تنها کاری که باید بکنم این است که قلبم را پاره پاره کنم و خودم را دودستی تقدیم به ضربه روحی کنم! بعدش زندگیام همانطوری میشود که میخواهم! پس بزن بریم سراغ این ضربه روحی!». اما صبر کنید، ماجرا پیچیدهتر از این حرفهاست.
تروما یا ضربه روحی کل ماجرا نیست
ضربه روحی کل ماجرا نیست؛ تازه شروع کار است. اینگونه به نظر میرسد که ضربه روحی در زندگانی ما، هر شکلی هم که پیدا کند، واقعا آن چیزی نیست که در این زمینه ما را «قویتر» کند. تمام آن نقلقولهای الهامبخش با غروبهای دلپذیر در مورد تحمل ناملایمات و اینکه «آن چیزی که تو را نکشد قویترت میکند»، به نوعی شما را به این تفکر غلط میکشاند که تنها با تحمل بعضی سختیها میتوان خود را در برابر دشواریهای آینده مقاوم کرد.
این موضوع آنقدرها هم درست نیست. چیزی که اهمیت دارد نتایجی است که در پی ضربه روحی میآید. تحمل ضربه روحی نیست که ما را قویتر میکند، بلکه تلاشی که به دنبال ضربه روحی به کار میبندیم ما را قویتر میکند. تجارب دردناک روحی تا عمق وجودمان را میلرزانند. اعتقادات اساسی ما درباره جهان و جایگاه ما را هم زیر سؤال میبرند. باعث میشوند به خیرخواهی و مهربانی و قابلیت پیشبینی جهان و همچنین اطرافیانمان شک کنیم. بعضی ضربههای روحی مانند تلنگری است به فناپذیری ما انسانها؛ همان چیزی که بیشتر ما حتی نمیخواهیم در موردش فکر کنیم.
حالا شمایید و روحی زخمی و مبهوت و سردرگم؛ در حالی که همه چیز زندگی را زیر سؤال میبرید. در آن نقطه، اصولا یکی از این دو مسیر را در پیش میگیرید:
از به اصطلاح «پرتگاه ذهنی» سقوط میکنید و به جهنمی واقعی میافتید که منجر به اختلالات کارکردی زیادی میشود. این اختلالات نادرتر از آن چیزی است که تصور میکنید. از این ضربه به عنوان فرصتی برای ساختن اعتقادات و جهانبینی جدیدی استفاده میکنید که نسبت به جهانبینی پیشین شما، انعطافپذیرتر و ماندگارتر باشد. این انعطافپذیری و ماندگاری بیشتر از آن چیزی است که تصور میکنید. آن را به چشم زلزلهای نگاه کنید که شهری را ویران میکند. پس از این که آشوب صفحات زمین همه ساختمانها را از بیخ وبن ویران میکند، تقریبا همه چیز به فنا میرود؛ اما بعد از آن، میتوان ساختمانها را با علوم جدید استحکام سازه از نو بنا کرد و مردم این فرصت را به دست میآورند که سیستمهای انعطافپذیری طراحی کنند تا در برابر زمین لرزههای آینده مقاومت بیشتری داشته باشند. شهر نه تنها به حالت اولیه خود برمیگردد، بلکه با تدبیر و انعطاف بیشتری ساخته میشود.
بنابراین، وقتی زندگی ما با یک سری گند کاری شخصی ناشی از تغییرات شدید برهم میریزد، فرصتی برای بازسازی خود نصیب مان میشود. خاطره و درد ناشی از آن تجربه را هر چه باشد با خودمان حمل میکنیم؛ درست مانند مردم آن شهر که خاطره و فقدان بلایایی طبیعی همچون زلزله را با خود حمل میکنند. سؤال اینجاست که در آن لحظه، چگونه خودمان را از نو بسازیم؟
زندگی بعداز تروما (ضربه روحی)
ضربه روحی زندگی ما را به دو بخش تقسیم میکند: نقطه قبل و بعد از ماجرا. در واقع لحظاتی خلق میکند که هرگز فراموششان نمیکنیم. میزان رشد شخصی ما پس از ضربه روحی، تا حد زیادی به حکایتی بستگی دارد که در مورد این نقطه قبل و بعد میسازیم. کاملا طبیعی است که به دردهایتان عميقا فکر کنید، همه چیز را زیر سؤال ببرید و هر ترکیبی از عذاب وجدان، خجالت، ترس و تنهایی را تجربه کنید. این ممکن است واقعا آزاردهنده باشد. بارها و بارها ضربه روحی را در سرتان مرور میکنید؛ مثل این که در تئاتری مجبور به تماشای فیلمی ناخوشایند شدهاید؛ آن هم در حالی که روی صندلی قفل شدهاید و چشمانتان را به زور باز نگه داشتهاید! واقعی نیست. هر مرور مجدد، تقریبا به اندازه بار قبل دردناک است.
این آسیب همچون پتکی بارها و بارها در طول ماهها و حتی سالهای متمادی به سرتان میخورد؛ اما این آسیب با وجود بدبودنش، درواقع قدمی حیاتی برای شکلگیری حکایتی از ضربه روحی شماست. حکایتی که میسازید کمک میکند از زوایای تاریک ذهن تان بیرون بیایید و در نهایت به جای بهتری بروید. ما به عنوان انسان، باید از جهان اطرافمان سر در بیاوریم و همانطور که قبلا گفتم، وقتی دچار ضربه روحی میشویم، اصلا با عقل جور درنمیآید.
پس آن حکایت باید چگونه باشد؟ خب، باید چند نکته را در نظر گرفت.
1. تروما ربطی به استحقاق ندارد
وقتی اتفاق وحشتناکی روی میدهد، واکنش طبیعی ما این است که میپرسیم: «چرا من؟ مگه چی کار کردم که مستحق چنین اتفاقی باشم؟» به طور کلی، هرقدر جوانتر باشیم، یا هرچه تجربه بدتری داشته باشیم، طبیعتا بیشتر خودمان را به خاطر دردی که داریم سرزنش میکنیم. احساس میکنیم مشکلی ذاتی باعث گیرافتادن ما در چنین وضعیتی شده است. مهمترین قدم برای تعبیر معنای دردمان، درک این نکته است که درد ربطی به استحقاق ندارد. این درد برای ماست؛ اما برای بقیه هم پیش میآید. ربطی به استحقاق ندارد. اگر فردی به ما آسیبی برساند، آسیب رساندن متقابل دردی را دوا نمیکند.
در حقیقت، درد عکس این است. درد مسری است. مثل ویروس است. هرچه بیشتر آسیب ببینیم، تمایل بیشتری برای آسیب بیشتر به خودمان و آسیب بیشتر به دیگران پیدا میکنیم. از کوتاهیهایی که خودمان متوجهشان میشویم، برای توجیه رفتارهای مخرب بیشتری در قبال خود و اطرافیانمان استفاده میکنیم.
بسیار مهم است که این روند مخرب را شناسایی و متوقف کنیم؛ قبل از این که فراتر برود. هیچ کاری نکردهایم که مستحق ضربه روحی باشیم. هیچکس مستحق آن نیست؛ اما مسئله استحقاق نیست، فقط کاری است که شده.
2. ضربه روحی به عنوان قدردانی جدیدی از زندگی
به یاد دارم زمانی که یکی از دوستانم فوت کرد، فورا مرا به فکر بقیه دوستیهایم واداشت: چقدر شکننده و سست بودند. خودم را در حالی یافتم که به دوستانم میگفتم چقدر به شان توجه میکنم و برایم مهم هستند. با وجود حس فقدان شدید دوستم، این امر واقعا باعث شد روابطم را محکمتر کنم.
از آن جا که ضربه روحی یادآور احتمال فناپذیری خود ماست و همچنین احتمال این که همه آن حقایقی که در مورد جهان باور داشتیم، واقعیت نداشته باشند، یکی از آثار جانبی جالب آن این است که ما را با مسائلی روبه رو میکند که در بیشتر طول زندگی مان قدرشان را نمیدانستیم. این درد شدید به طرز اسرارآمیزی میتواند مسائل مهم زندگی مان را مشخص کند. همچنین میتواند هرگونه امتناع یا شک در مورد این که میتوان از آن بهره برد یا نه، را از بین ببرد.
3. در مورد تروما حرف بزنید
حکایتها در خلا شکل نمیگیرند؛ تنها در صورتی به وجود میآیند که آنها را با دیگران در میان بگذاریم. محققان بارها و بارها دریافتهاند که تحقق «رشد شخصی در پی ضربهای روحی» وابسته به یک چیز است: تمایل به افشای ضربه روحی در بطن یک شبکه اجتماعی حمایتگر.
یکی از دوستان یا اعضای خانواده، روانپزشک یا حتی حیوات خانگیتان را گیر بیاورید و تجربه، احساسات، تردیدها و ترسهای ناشی از ضربه روحیتان را با آنها در میان بگذارید. از پیله ذهنتان بیرون بیایید و شرمتان را با دیگران در میان بگذارید. عمیقترین حکمتهای زندگی از ضربههای روحی حاصل میشود؛ اما اگر آن را به هر نحوی با دیگران در میان نگذارید، آن حکمت را هیچوقت درک نخواهید کرد. در فرهنگ ما، در میان گذاشتن درد خود نوعی ننگ به حساب میآید. متأسفانه افشای این حقیقت که داریم آسیب میبینیم، با بسیاری از آموزههای پیشین ما منافات دارد. اینکه باید مثبت و خوش مشرب باشیم، که مشکلات ما فقط به خودمان مربوط اند و اینکه اعتماد به نفس افراد یعنی این که چیزی را که مستحقش هستیم، به دست میآوریم.
اما سرکوب ضربه روحی فقط آن را بدتر میکند. درونمان میگندد و مسموممان میکند. سهیم کردن دیگران در درد شخصیمان به ما این امکان را میدهد که پای مان را فراتر بگذاریم؛ زیرا با نشستن و فکر کردن در مورد مشکلاتمان متفاوت است. وقتی آن معنا را با دیگران سهیم شویم و در دنیای اطرافمان به آن شکل دهیم، این درد از درونمان بیرون میرود و چون حالا این درد بیرون از وجودمان است، بالاخره میتوانیم بدون آن زندگی کنیم.
خیلی ممنون از راهکارتون .واقعا منو نجات داد
خواهش می کنم مجید جان. خوشحالم که برات مفید بود.
خیلی قشنگ بود واقعا 👏🏻👏🏻
تابحال در مورد تروما انقدر مطلب زیبا و با درک عمیق نویسنده نخوانده بودم . ممنون