خطای شناختی به زبان ساده یعنی چه؟ خطاهای شناختی (به انگلیسی: Cognitive Errors) الگوهایی هستند که باعث میشن ما منطقی فکر نکنیم. وقتی منطقی فکر نکنیم احساس منفی به ما دست میده و رابطه‌مون با خودمون، بقیه و محیط دچار مشکل میشه. افکار غیرمنطقی باعث میشه ما شرایط رو درست ارزیابی نکنیم و در تصمیم‌گیری دچار مشکل بشیم.

اگر بخوایم به زبان خیلی ساده بگیم، خطاهای شناختی الگوهایی هستند که باعث میشن منطقی قضاوت نکنیم. این خطاها در گذر زمان جهت حفظ بقای انسان شکل گرفتن و اگرچه باعث میشن سریعتر تصمیم بگیریم، اما تبعاتی هم دارند.

برای مثال ما بر اثر تکامل یاد گرفتیم اگه صدای بلند اومد خیلی سریع و بدون فکر کردن و در لحظه چشممون را ببندیم. ما به طور ناخودآگاه این کار رو انجام می‌دیم اما علتش اینه که ما آدما به مرور فهمیدیم با این کار احتمالا می‌تونیم چشممون رو از حادثه دور نگه داریم تا بعدا ببینیم چی شده و چه کار باید بکنیم.

چرا باید خطاهای شناختی رو بشناسیم؟

اهمیت بسیار زیاد خطاهای شناختی به این دلیله که هم توی زندگی فردی و شخصی ما و هم توی زندگی اجتماعی ما تأثير قابل توجهی دارند. چرا؟چون باعث میشن وقایع رو نه اون طوری که هستند بلکه پس از عبور از فیلتر این خطاها به صورت اشتباه ببینیم. بذارید یک مثال بزنیم تا قضیه روشن‌تر بشه.

می‌دونیم که زیر هر احساس منفی و مخرب یک فکر اشتباه یا غیرمنطقیه. فرض کنید با دوستای جدیدمون به مسافرت رفتیم. شب توی اون جمع با یک نفر خاص رابطه خیلی خوب و گرمی داریم. صبح، اون شخص سرد و بیحال جواب ما رو میده. ما ممکنه هزاران فکر اشتباه در مورد اون شخص و خودمون بکنیم: «من چی کار کردم که از دستم ناراحت شده؟»، «این آدمم تعادل نداره، یک شب این قدر خوبه صبح پا میشه با یه من عسل نمیشه خوردش!!» اصلا دیوونه است این» در حالی که قضیه خیلی ساده‌تر از این حرفهاست.

اون آدم صبح‌ها که از خوای بیدار میشه یکم طول میکشه تا سرحال بشه یا مثلا شب قبلش خوب نخوابیده. ناگفته معلومه که اون فکرهای ما چه حس بدی در مورد خود ما و اون آدم برای ما به وجود آورده و اون فکرها نه تنها حال ما رو بد کرده بلکه ممکنه باعث خراب شدن رابطه ما با اون بشه. به همین سادگی.

اگه بخوایم خارج از حوزه روان‌شناسی بهش نگاه کنیم، افکار غیرمنطقی باعث میشه ما اشتباه قضاوت کنیم، شرایط رو درست ارزیابی نکنیم و تصمیمات اشتباه بگیریم. تأثیر تصمیمات اشتباه توی زندگی رو هم که هممون خوب می‌دونیم.

خطای شناختی شماره 1: سوگیری تداوم (The Suvivorship Bias)

رسانه‌ها یک آدم موفق رو مارن و میگن این شخص از صفر شروع کرده، شکست خورده اما به راهش ادامه داده و الان داره پول پارو می‌کنه. اما هیچ‌وقت به ما نمی‌گن تعداد آدم‌هایی که همین کارها رو انجام دادن، اما موفق نشدن چند نفره! به ما نمی‌گن تعداد آدم‌هایی که پولدار بودن و با وجود انجام این کارها همه ثروتشون رو به باد دادن چقدره!

رسانه‌ها برای جذابیت برنامه‌هاشون و در نتیجه سود بیشتر فقط یک شخص و یک عامل را تو دید عموم میارن و برزگ می‌کنن و از بقیه اشخاص بازنده به راحتی رد میشن. رسانه‌ها به طور کاملا حرفه‌ای از این خطای ذهن ما استفاده می‌کنند: سوگیری تداوم.

سوگیری تداوم به گرایش ما به متمرکز شدن بر برنده‌ها در یک حوزه خاص و یادگرفتن از اونا گفته میشه در حالی که بازنده‌هایی که از استراتژی مشابه استفاده می‌کنن رو کلا فراموش می‌کنیم. این روزا رسانه‌ها پر شده از سوگیری تداوم. به دنبال رویاهات برو بدون شک موفق میشی! هشت کاری که آدم‌های موفق انجام میدن و …

شاید هزاران نفر مثل مسی آموزش داده شده باشن اما حتی به تیم ملی‌شون هم دعوت نشدند. مسأله اینه که هیچ‌کس از هزاران نفری که موفق نشده چیزی نمی‌شنوه و فقط در مورد کسانی که موفق شدن می‌شنویم. ما به طور اشتباه تاکتیک‌ها، استراتژی‌ها و توصیه‌های یک شخص موفق رو بیش از حد ارزش‌گذاری می‌کنیم در حالی که این حقیقت که همین تاکتیک‌ها و استراتژی‌ها برای بیشتر افراد مثمرثمر نبوده رو نادیده می‌گیریم.

بیل گیتس و مارک زاکربرگ ترک تحصیل کردند. این یعنی ما برای موفقیت نباید درس بخونیم؟ صد در صد این طور نیست. اون طرف ماجرا هزاران نفر هستند که ترک تحصیل کردند و پروژه‌هاشون شکست خورده و ورشکسته شدن.

وقتی برنده‌ها به یادمون می‌مونند و بازنده‌ها رو فراموش می‌کنیم، واقعا سخته که بگیم یک استراتژی خاص باعث موفقیت میشه. این دفعه وقتی رسانه‌ها از راز و رمزهای موفق شدن گفتند دیگه گولشون رو نمی‌خوریم! اونا باید در کنار افراد موفق تعداد افرادی که با استفاده از این راز و رمزها نه تنها موفق نشده بلکه بدبخت شدند رو نیز اعلام کنند. (البته اگه با صداقت اعلام کنند!)

خطای شناختی شماره 2: زیان گریزی (Loss Aversion)

به شما پیشنهاد میشه توی یک شرط بندی پرتاب سکه شرکت کنید: اگه شیر بیاد شما 1.5 میلیون تومن برنده می‌شید. اگه خط بیاد شما 1 میلیون تومن می‌بازید. حاضرید توی این شرط بندی شرکت کنید؟ پاسخ خیلی از آدم‌ها به این سؤال خیر هستش. در حالی که منطقی نگاه کنیم پیشنهاد جذابیه.

این مسأله یکی از گرایش‌های ذهن ما رو نشون میده که به علت اون باختها (ضررها) بیشتر از بردها (سودها) نمود پیدا میکنه و باعث میشه که افراد از باخت بیزار باشن. به این گرایش زیان گریزی (بیزاری از باخت) میگن.

این گرایش باعث میشه ما بیشتر روی از دست دادن‌های زندگیمون (عزیز از دست رفته، رابطه به سرانجام نرسیده، سرمایه‌گذاری شکست خورده، پولی که فکر می کنیم کسی به ناحق از ما گرفته، انتقادها و …) تمرکز کنیم. بیشتر توسط ترس‌هامون هدایت میشیم تا رؤیاهامون. بیشتر به نقاط ضعفمون فکر می کنیم تا نقاط قوتمون.

ما معمولا بین ضرر نکردن و به دست آوردن سود، ضرر نکردن رو انتخاب می‌کنیم. به این گرایش، زیان‌گریزی میگن. تحقیقات نشون میدن اگه به ما 10 دلار بدن خیلی کم خوشحال میشیم اما اگه ۱۰ دلار از دست بدیم مقدار ناراحتيمون قابل توجهه. برای مثال اگه یک جفت کفش نو بخرید مقداری خوشحال میشید. حتی اگه از اون کفش‌ها استفاده نکنید، دورانداختن اونها بعد چند ماه خیلی دردناکه. شما اصلا از اون کفش استفاده نکردید اما به دلیلی دوری از اون خیلی سخته.

دلیل این موضوع نفرت از ضرره که توی همه ما وجود داره. یا یک مثال دیگه: رفتید سینما و دارید یک فیلم کسل کننده و به دردنخور می‌بینید. می‌تونید تا آخر توی سالن سینما بشینید و زانوی غم بغل بگیرید و عذاب بکشید یا وسط فیلم برید بیرون، قدم بزنید و لذت ببرید. مقدار ناراحتی تصمیم دوم برامون خیلی بیشتره، یعنی ما دلمون نمیاد بقیه فیلم رو از دست بدیم هرچند که از اون لذت نمی‌بریم و به همین دلیل فیلم رو تا آخر تماشا می‌کنیم.

این موضوع به خصوص در مورد تصمیمات مهم و بزرگ زندگی خودش رو نشون میده. برای کارها و رابطه‌هایی که خیلی روی اونها وقت گذاشتیم، حتی اگه ببینیم ادامه دادنشون به سودمون نیستن باز اونا رو ادامه می‌دیم به این دلیل که ما از از دست دادن متنفریم. برای ما جدا شدن از متعلقاتمون خیلی سخته هرچند اونا ناراحت کننده و عذاب آور باشن.

گرایش ذهن ما به زیان گریزی باعث میشه تصمیمات اشتباه بگیریم و به این فکر باشیم که چیزایی که داریم رو حفظ کنیم. ما در اعماق ذهنمون میخوایم از داشته‌هامون محافظت کنیم و این باعث میشه که اونا رو نسبت به گزینه‌های دیگه‌ای که در مقابلمون داریم بیش از حد ارزش‌گذاری کنیم.

خطای شناختی شماره 3: تجربه دسترسی (The Availability Heuristic)

کدام شغل خطرناک‌تر است؟ افسر پلیس یا الوارساز (کسی که کارش بریدن درختان است)؟ احتمالا جوابتان افسر پلیس است. اما آمار نشان می‌دهد که الوارسازها با احتمال بیشتری در هنگام انجام دادن کارشان می‌میرند. این موضوع یکی دیگر از خطاهای ذهن ما را نشان می‌دهد: تجربه دسترسی.

تجربه دسترسی یکی از اشتباهاتی است که ذهن ما انجام می‌دهد. منطق ذهن ما این است که مواردی که راحت‌تر و سریع‌تر به ذهن می‌آیند، مهم‌ترین و ارزشمندترین مسائل هستند. کمی سخت شد. یه مثال: تحقیقات نشون میده که ما در کم خشونت‌ترین دوره تاریخ زندگی می‌کنیم. بیشتر افراد وقتی این موضوع رو می‌شنون شکه می‌شن. بعضی‌ها هم به هیچ وجه قبول نمی‌کنند. اگر این جمله درست باشه پس تکلیف این همه جنگ چه میشه؟ چرا پس ما هر روز در مورد قتل و جنایت و جرم و خشونت می‌شنویم؟

جوابش اینه که اخبار جرم و جنایت خیلی بیشتر از قبل در دسترس هستند. درصد کلی اتفاقات خطرناک در حال کم شدنه اما احتمال اینکه ما این اخبار رو بشنویم هر روز بیشتر میشه و به خاطر اینکه این اتفاقات در دسترس ذهن ما قرار دارند، ذهن نتیجه می‌گیره که این حوادث بیشتر از اون چیزی که واقعا در عمل هستند اتفاق می‌افته.

ما برای چیزهایی که به یاد میاریم اهمیت بیش از حد قائلیم و چیزهایی که از آنها کم می‌شنویم برایمون اهمیت کمی دارن. این قضیه در مورد تصمیم‌گیری خیلی اهمیت داره. وقتی ما می‌خوایم تصمیم بگیریم تعدادی از اتفاقات و وضعیت‌های مرتبط خیلی سریع ذهن ما رو پر می‌کنند. در نتیجه شاید فکر کنیم که این اتفاقات محتمل‌تر از سایر اتفاقات هستن. ما ارزش بیشتری برای این اطلاعات قائلیم و معمولا احتمال می‌دیم که اتفاقات مشابه آنچه به ذهن ما اومده دوباره تکرار می‌شه. اینکه یک چیزی قسمت قابل توجهی از حافظه ما رو اشغال کرده به این معنی نیست که اون چیز محتمل‌تره. پس بهتره موقع تصمیم‌گیری از ابزارها و استراتژی‌های بیشتری استفاده کنیم و فقط به تجربه و حافظه خودمون اکتفا نکنیم.

خطای شناختی شماره 4: لنگر اندازی (Anchoring)

فرض کنید در حال مذاکره با مدیرتون در مورد افزایش حقوق هستید. ممکنه مردد باشید که پیشنهاد اول رو بدید. اما تحقیقات نشون دادن بهترین کار این است که پیشنهاد اول رو شما بدین. هر کی اولین پیشنهاد رو بده برنده است و عدد پیشنهاد شده مبنای تمامی صحبت‌های بعدی خواهد بود. مذاکرات احتمالا به سمتی که شما می‌خواید پیش خواهد رفت و تمام پیشنهادات بر مبنای پیشنهاد اول شکل خواهد گرفت. به این تأثیر لنگراندازی می‌گن.

همبرگرها و پنیرهای یک رستوران آمریکایی خیلی معروفند. توی منو نوشتن “فقط حق انتخاب شش نوع پنیر داريد” اولین چیزی که به ذهن آدم می‌رسه اینه که چه کسی یک همبرگر با شش نوع پنیر می‌خوره؟ بلافاصله به ذهن آدم میاد که: من کدوم شش تا رو انتخاب کنم. آدم تا اثر لنگرانداختن را ندونه به هوشمندی این رستوران پی نمی‌بره. ببینید به طور معمول آدم یک نوع پنیر برای همبرگرش انتخاب می‌کنه اما وقتی با این جمله مواجه می‌شه ذهنش به تعداد بیشتری پنیر لنگر میندازه  یا جهت پیدا می‌کنه.

روان‌شناس‌ها فهمیدن که افراد بیش از حد به اطلاعاتی که در ابتدا دریافت می‌کنن تکیه می‌کنن که این تأثیر قابل توجهی روی تصمیم‌گیری اونا میذاره. به این تأثير لنگراندازی می‌گن. شاید بیشترین جایی که در مورد این اثر می‌شنوید در قیمت‌گذاری باشه. اگر قیمت یک ساعت پونصد دلار باشه به نظرتون گرون میاد. اما اگه شما داخل یه مغازه برید و در لحظه اول یک ساعت پنج هزار دلاری ببینید یک دفعه قيمت اون ساعت پونصد دلاری در گوشه ویترین خیلی مناسب به نظر میاد. بسیاری از محصولات برای تعداد فروش بالا ساخته نشدن. اما اونا نقش خیلی مهم لنگرانداختن رو برای ذهن ما بازی می‌کنن تا بقیه محصولات ارزون‌تر از اون چیزی که هستن به نظر بیان.

پس دفعه بعد موقع تصمیم‌گیری به تأثیر مهم لنگراندازی در انتخاب‌هاتون توجه کنید. آیا به همه اطلاعات و انتخاب‌های موجود توجه کردین؟ یا اینکه در حال انتخاب گزینه‌تون بر اساس یک نقطه که بر روی آن لنگر انداخته شده هستید؟

خطای شناختی شماره 5: سوگیری تأیید (َConfirmation Bias)

عقاید ما از کجا میان؟ بیشتر آدما عقاید خودشون رو منطقی و بدیهی می‌دونن. اما چنین چیزی امکان داره؟ عقاید ما معمولا بر اساس توجه به اطلاعاتی شکل می‌گیرن که باورهای ما اون‌ها را تأیید می‌کنن. در طرف مقابل ما اطلاعاتی که با باورهامون مقابله می‌کنن رو نادیده می‌گیریم. به این گرایش ذهن ما سوگیری تأیید میگن.

فرض کنید یه نفر اعتقاد داره که چپ دست‌ها باهوش‌تر از راست دست‌ها هستن. هر دفعه این آدم یه فرد باهوش چپ‌دست را می‌بینه مطمئن‌تر می‌شه که این قضیه درسته، در حالی که به راحتی از روی افراد چپ‌دستی که باهوش نیستند رد می‌شه و اونا رو نادیده می‌گیره.

بی‌شک سوگیری تأیید یکی از مهم‌ترین خطاهای شناختیه. سوگیری تأیید گرایش ماست به ترجیح دادن و جست و جو کردن اطلاعاتی که عقاید ما رو تأیید می‌کنن و نادیده گرفتن اطلاعاتی که با عقاید ما در تضاد هستند. تغییردادن ذهنمون خیلی سخت‌تر از اون چیزیه که به نظر می‌رسه. هر چقدر مطمئن‌تر باشید که چیزی رو می‌دونید، بیشتر اطلاعات بر خلاف اون رو فیلتر می‌کنین و نادیده می‌گیرین.

برای ما طبیعی نیست که فرضیه‌ای رو بسازیم و بعد راه‌های مختلفی رو تست کنیم تا ثابت کنیم اون فرضیه اشتباهه. در مقابل، خیلی محتمل‌تره که یه فرضیه بسازیم، فرض کنیم درسته و فقط به دنبال اطلاعاتی بگردیم که اونو تأیید می‌کنه. بیشتر مردم اطلاعات جدید نمی‌خوان، اونا فقط اطلاعات تأییدکننده عقاید خودشون رو می‌خوان.

متأسفانه همه ما سوگیری تأیید داریم. حتی اگر باور داشته باشید که ذهن خیلی بازی دارید و قبل از نتیجه‌گیری فقط واقعیت‌ها رو بررسی می‌کنید، باز این احتمال وجود داره که در نهایت سوگیری‌ها نظر شما رر مشخص کنن. همون‌طور که گفتیم غلبه بر این گرایش طبیعی خیلی سخته.

اگر ما قبول کنیم سوگیری تأیید وجود داره، می‌تونیم تلاش کنیم با کنجکاوی در مورد دیدگاه‌های مخالف و شنیدن آنچه دیگران می‌گن، اون رو مشخص کنیم. این قضیه می‌تونه به ما کمک کنه که مسائل و عقاید رو از زاویه‌ای دیگه نگاه کنیم، البته باز باید مواظب سوگیری تأییدی که در گذشته داشتیم باشیم!