همه ما خلاق متولد شدهایم و اغلب کارهایی که در دوران کودکی انجام دادهایم خلاقانه بوده است ولی با وارد شدن به جمع بزرگترها، به تدریج این خصوصیت خدادادی در ما کمرنگ و کمرنگ تر شده تا به افرادی کاملا محافظهکار و به اصطلاح، منطقی تبدیل شدهایم. به انسانهایی عبوس، عصا قورت داده، قانونمند و البته باشخصیت!
ما اغلب، علىرغم این که در حرفهایمان به ستایش صفت خلاقیت میپردازیم ولی در عمل، دانسته یا ندانسته آن را در خود و دیگران سرکوب میکنیم. چرا که خلاقیت را در تضاد با قانونمندی و شخصیتسازی خود میبینیم. به تدریج این تضادها تبدیل به موانعی برای بروز و رشد خلاقیت در ما میشوند. در اینجا برای آشنایی بیشتر با این موانع، در مورد مهم ترین آنها توضیحاتی داده میشود:
اولین مانع خلاقیت: قالبهای ذهنی
قالبها یا چارچوبهای ذهنی، مهمترین مانع بروز خلاقیت هستند. این قالبها به تدریج از دوران کودکی و با فشار اطرافیان شکل میگیرند و به باور تبدیل شده و مانند سدی در برابر بروز خلاقیت عمل میکنند.
بعضی از صاحب نظران، قالبهای ذهنی را به جعبه تشبیه میکنند؛ برخی نیز آن را با اصطلاح دایره راحتی نام میبرند. هر فرد در درون جعبه یا دایره راحتی خود احساس امنیت میکند ولی خارج از آن، احساس ترس و اضطراب دارد؛ بنابراین تمایلی به خروج از جعبه و یا دایره راحتی خود ندارد.
دومین مانع خلاقیت: اطلاعات، دانسته ها و تجربیات
خلاقیت یعنی به چالش کشیدن دانستههای قبلی. درواقع، زمانی که ما در مورد موضوعی اطلاعاتی داریم، در هنگام بروز مسئله یا مشکلی در آن زمینه، خود را ملزم به کسب اطلاعات بیشتر نمیدانیم و به راحتی و با الگوهای قبلی موجود در ذهنمان اقدام به حل مسئله میکنیم؛ غافل از این که ممکن است مسئلهای که پیش آمده با دانستههای ما سنخیت زیادی نداشته باشد و برای حل آن به دقت بیشتر و اطلاعات جدیدتری نیاز داشته باشیم.
درواقع، ما به این نکته توجه نداریم که برای همه مسائل نسبتا مشابه، نمیتوان روش و نسخه یکسانی ارائه کرد. به طور کلی میتوان گفت در مقوله خلاقیت، دانستهها و تجربیات ما یک نقش دوگانه دارند.
بنابراین اگر دانستههای خود را به درستی به کار گیریم، باعث بروز خلاقیت و ارتقاء آن خواهند شد. به عکس، تکیه کردن بیش از حد به دانستههای محدود خودمان، مانعی در برابر بررسی همه جانبه مسائل شده و سدی در برابر
بروز خلاقیت خواهد بود.
سومین مانع خلاقیت: تحصیلات و هوش
در بسیاری از موارد، تیزهوشی، مترادف خلاق بودن به کار میرود؛ بنابراین ملاک داشتن خلاقیت، برخورداری از بهره هوشی بالا بیان میشود. در صورتی که تحقیقات موجود نشان میدهند که بهره هوشی بالا شرط کافی برای خلاق بودن نیست.
کم نیستند افرادی که ضریب هوشی بالایی دارند ولی خلاق نیستند و به عکس، افراد خلاق زیادی وجود دارند که ضریب هوشی بسیار بالایی نیز ندارند.
پس چه رابطه ای بین تحصیلات، هوش و خلاقیت وجود دارد؟
تحصیلات و هوش هم مانند اطلاعات و دانستهها، اگر به درستی مورد استفاده قرار نگیرند؛ به تنهایی باعث بالا رفتن سطح خلاقیت نمیشوند، بلکه حتی در مواردی خود، به عنوان مانعی در برابر خلاقیت عمل میکنند.
بسیاری از افراد تحصیل کرده و باهوش در مواجهه با مسائل، به جای استفاده صحیح از توانمندی هایشان، به تله هوشمندی گرفتار میشوند و از خلاقیت فاصله می گیرند؛ اما تله هوشمندی چیست؟
تله هوشمندی چیست؟
افراد باهوش معمولا سرعت انتقال بالایی دارند و موضوع را زود میگیرند. آنها در بررسی مسائل با استفاده از مدل منطقی، زود به نتیجه و جواب میرسند. این موضوع به خودی خود بسیار خوب است، ولی در مبحث خلاقیت، جزئیات و نکتههای ریز، نقش عمدهای بازی میکنند؛ بنابراین این افراد با سرعت بالایی که در حل مسائل دارند، عملا جزئیات را از دست میدهند.
از طرف دیگر، برخی افراد تحصیل کرده و باهوش، همیشه حق به جانب هستند و نسبت به انتقاد، تحمل ندارند در صورتی که از جمله خصوصیات مهم افراد خلاق، انتقادپذیری و به چالش کشیدن دانستههای خویش است. از این رو کسی میتواند در موضوعات مختلفی که پیش میآید، خلاقانه عمل کند که تحمل انتقاد و در صورت نیاز، شجاعت پذیرش اشتباه بودن اطلاعات و دانستههای خود را داشته باشد.
پس عدم توجه به جزئیات و همچنین عدم پذیرش نظرات دیگران، از جمله خصوصیات بعضی از افراد با بهره هوشی بالا است. این خصوصیات میتوانند به عنوان موانعی در برابر خلاقیت این افراد عمل کنند که در این صورت گفته میشود این افراد تیزهوش، در ارتباط با خلاقیت، گرفتار تله هوشمندی شده اند.
چهارمین مانع خلاقیت: رابطه بهره هوشی و خلاقیت
شاخص سنجش بهرههوشی افراد متوسط جامعه عدد 100 است؛ بنابراین افرادی که بهرههوشی پایین تر از 100 دارند، افراد کمهوش و کسانی که این شاخص در آنها بالاتر از 100 باشد، افراد تیزهوش هستند.
طبق مطالعات به عمل آمده، رابطه مستقیمی بین بهره هوشی بالاتر از 100 و خلاقیت وجود دارد. به این معنی که با افزایش بهره هوشی، خلاقیت نیز افزایش پیدا میکند ولی این روند افزایشی تا حداکثر بهره هوشی 100 صادق است. بعد از بهرههوشی 120 در اغلب موارد نه تنها این روند افزایشی قطع میشود، بلکه حتی در مواردی به دلیل پدیده تله هوشمندی، خلاقیت افت پیدا می کند.
بنابراین به عنوان یک نتیجه گیری کلی میتوان گفت که اغلب افراد خلاق ازلحاظ اطلاعات، تحصیلات و هوش، جزو گروه متوسط و یا کمی بالاتر از متوسط جامعه هستند.
انیشتین در این مورد می گوید:
«اکثر مردم میگویند هوش است که یک دانشمند را برجسته میکند، آنها در اشتباه هستند؛ شخصیت است که این کار را میکند.»
در کل، باید گفت که هوش و تحصیلات، ابزارهای موثری برای خلاقیت هستند، به شرط آن که به تله هوشمندی نیافتیم و بتوانیم از آنها به درستی استفاده کنیم، در غیر این صورت به عنوان موانعی در برابر خلاقیت عمل خواهند کرد.
پنجمین مانع خلاقیت: ترس از شکست
همه به دنبال موفقیت هستند و هیچکس از شکست خوشش نمیآید. افراد، زمانی که با موفقیت روبرو میشوند، مورد تشویق قرار میگیرند و هنگام شکست، توبیخ و تنبیه میشوند؛ بنابراین انسانها برای کاستن از احتمال شکست، از ریسک کردن که لازمه خلاقیت است؛ دوری میکنند و بیشتر به امور معمول و مشخصی میپردازند.
ششمین مانع خلاقیت: ترس از تمسخر و تحقیر
کارهای خلاقانه معمولا کارهای نو و غیر معمول هستند و چون این نوع کارها برای جامعه نامأنوساند، به همین دلیل ممکن است افراد خلاق، مورد تمسخر و تحقیر قرار بگیرند. بسیاری به همین علت، قید کارهای خلاقانه را میزنند و به فعالیتهای معمول و روتین روی میآورند.
هفتمین مانع خلاقیت: قوانین و مقررات
گرچه رعایت قوانین و مقررات برای هر فرد واجب است و موجب میشود نظم در جامعه حکم فرما شود اما برخی مواقع، عدم انعطاف در قوانین، مانع رشد تفکر خلاق است؛ مثلا قوانین آموزشی در تعلیم و تربیت و نیز دیسیپلین های سفت و سخت، بدون توجه به تفاوتهای فردی، خود، مانعی در برابر شکوفایی خلاقیت دانش آموزان است.
هشتمین مانع خلاقیت: عوامل فرهنگی جامعه و آداب و رسوم
در بعضی از جوامع، آداب و رسوم و سنن اجتماعی، افراد را مجبور میکند که طبق الگوها و خواستههای فکری و رفتاری جامعه خود عمل کرده و به غیر از آن فکر نکنند. این جبر اجتماعی و ایجاد محدودیت و سنت پرستی که برخی مواقع حتی با خرافات نیز همراه است، تعصب خاصی ایجاد می کند که مانع خلاقیت است و جلوی ایجاد الگوهای نو و بدیع را می گیرد.
استیو جابز دراین باره می گوید:
«به دام تعصب نیفتید که این، زندگی با نتایج تفکر دیگران است. اجازه ندهید سر و صدای عقاید دیگران صدای درون شما را غرق کند.»
نهمین مانع خلاقیت: دوری از موقعیتهای مبهم
در بسیاری از موارد انسانها از امور و موقعیت هایی که پیچیده و مبهم هستند دوری میکنند و به دنبال روشها و راه حلهای مطمئن و بدون دردسر میگردند. در صورتی که توجه به موقعیتهای مبهم و پیچیده و ماجراجویی، از ویژگیهای انسان های خلاق است.
دهمین مانع خلاقیت: نداشتن اعتماد به نفس
عدم وجود اعتماد به نفس کافی در فرد نیز یکی دیگر از موانع خلاقیت است. در برخی مواقع، با وجود این که افراد از توانایی و استعداد بالایی برخوردارند ولی به دلیل احساس خود کم بینی، حقارت، کمرویی و در یک کلام، به دلیل نداشتن اعتماد به نفس لازم، فکر میکنند که نظراتشان اشتباه است؛ طوری که حتی از مطرح کردن و بیان آن نیز خودداری می کنند.
یازدهمین مانع خلاقیت: هم رنگی
همگی، این ضرب المثل را شنیده ایم که می گوید: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!» این ضرب المثل و عمل به آن دقیقا یکی از موانع بزرگ شکوفایی خلاقیت در بسیاری از جوامع بشری است.
در برخی از موارد، افراد، ترس از این دارند که با دیگران متفاوت باشند و از طرف آنها طرد شوند؛ بنابراین سعی میکنند، دنباله رو و مقلد بی چون و چرای دیگران بمانند؛ به همین دلیل رأی و عقیده خود را مطابق با دیگران ساخته و راهی را انتخاب میکنند که دیگران انتخاب کردهاند و بالاخره در چارچوبی دست به عمل میزنند که دیگران عمل میکنند.
آنها با این کار، خط بطلانی بر روی تواناییهای منحصربه فرد خود میکشند و عزت نفس و اعتماد به نفسشان را به حداقل تنزل میدهند. در واقع در این مسیر، ابتکار و خلاقیت که لازمهاش پاسخهای متفاوت و غیرمعمول به موضوعات و مسائل است، مورد غفلت قرار می گیرد.
این موانع کا در بالا ذکر شده از مهم ترین موانع خلاقیت هستند که در هر فردی ممکن است تعدادی از آنها مانع از بروز و توسعه خلاقیت شود.
چگونه می توان موانع خلاقیت را از پیش رو برداشت؟
اما سوالی که در اینجا پیش میآید، این است که: چگونه میتوان این موانع را از میان برداشت و یا حداقل، تأثیر آنها را کاهش داد؟
جواب این سوال را نیز میتوان در یک کلمه خلاصه کرد: تغییر! تغییر در عادات و رفتار، تغییر در نگاه و نگرش، تغییر در تفکر و در یک کلام تغییر در خود!
گرچه گفتن کلمه تغییر بسیار آسانتر از عمل کردن به آن است ولی برای تبدیل شدن به یک فرد خلاق، باید این تغییرات را به تدریج و با تمرین، در خود ایجاد کنیم.
ما معمولا عادت داریم در مورد هر مشکلی که پیش میآید، به دنبال پیدا کردن مقصر باشیم و در اغلب موارد نیز مقصر یا دیگران هستند و یا شرایط بیرونی. کمتر پیش میآید که خودمان و شرایط درونیمان را مقصر بدانیم ولی در این مورد باید مسئولیت را به گردن بگیریم و سعی کنیم خودمان را تغییر دهیم و نه دیگری یا شرایط را!
شاید بد نباشد در این مورد به داستان معروف زیر توجه کنید:
کشیشی در بستر مرگ، فرزندان و اطرافیان خود را به بالین خود خواند و داستان زندگیاش را برایشان این گونه تعریف کرد: وقتی بچه بودم، دلم میخواست دنیا را عوض کنم. بزرگتر که شدم گفتم دنیا خیلی بزرگ است، کشورم را تغییر میدهم.
در نوجوانی فکر کردم کشور، خیلی بزرگ است، بهتر است شهرم را دگرگون سازم. جوان که شدم گفتم شهر هم بزرگ است، محلهام را تغییر میدهم. به میان سالی که رسیدم، تصمیم گرفتم از خانوادهام شروع میکنم.
اما در این لحظههای آخر عمر میبینم که باید از خودم شروع میکردم. اگر تغییر را از خودم شروع کرده بودم، خانوادهام، محلهام، شهرم، کشورم و دنیا را به قدر توانم تغییر میدادم.
خانواده، محله، شهر، کشور و دنیا، به خودی خود، وجود خارجی ندارند، بلکه هرکدام از آنها از تک تک افراد آن جامعه تشکیل شدهاند؛ بنابراین اگر هریک از این افراد، خود را تغییر دهند، درواقع، خانواده، محله، شهر، کشور و دنیا را نیز تغییر دادهاند.