ما عموما بر چه مبنایی بقیه رو قضاوت می کنیم؟ بقیه بر چه اساسی شما رو قضاوت می کنن؟ شما خودتون رو بر چه اساسی قضاوت می کنید؟
مدتها قبل، با کسی آشنا شده بودم که پول و پولدار بودن براش خیلی خیلی موضوع مهمی بود. ایشون همه چیز رو با موضوع «پول» تفسیر می کرد. مثلا یهو بند می کرد به دوست پسرش که تو منو فقط بخاطر پولم می خوای، یا اگه کسی بهش بی احترامی می کرد از نظر ایشون به این دلیل بود که قطعا داره بهش حسودی میکنه. معیار قضاوت ایشون فقط و فقط «پول» بود. ایشون کلا خودش رو براساس موفقیتهای تجاریش می سنجید و طبیعتا دنیا و آدمهای اطرافش رو هم برحسب موفقیتهای مالی و شغلی شون قضاوت می کرد.
این آدم وقتی میخواست یکی رو تحقیر کنه از همین استراتژی استفاده می کرد، یعنی صرفا بی پولی اون آدم رو نشونه می گرفت و سایر جنبه های انسانی طرف به کتفشم نبود. وقتی میدید ساعت طرف برند Patek Philippe مطمئن میشد که طرف آدم حسابیه ولی اگه طرف ساعت Swatch دستش می کرد ولی برنده جایزه ریاضی فیلدز بود براش هیچ ارزش و اعتباری نداشت، چون پول به عنوان ارزش Value برای این آدم، منبع قضاوت بود. به عبارتی پول براش منبع الهام بود نه واقعیت!
چرا نباید دیگران را قضاوت کنیم؟
بنابراین، به نظر میاد ما آدمها رو براساس اولویتهای ذهنی خودمون قضاوت می کنیم نه براساس واقعیت! مثلا اگه مفهوم خانواده و تعاملاتتون با بقیه جز اولویتهای مهم زندگی تون باشه، دیگران رو هم با همین استاندارد می سنجید. الان دقیق تر توضیح میدم: مثلا با دیدن آدمهایی که از خانواده شون دورن و به ندرت همدیگه رو میبینن و متوجه میشید صمیمت چندانی بین اونا با بقیه اعضای خانواده شون حاکم نیست، از نظر شما این آدمها، خودخواه، بی عاطفه و قدرنشناس تلقی میشن بدون اینکه اطلاعی از داستان زندگی و سرگذشتشون داشته باشید!
بر عکسشم حاکمهها، مثلا اگه «استقلال» براتون ارزش بالایی تلقی بشه، از دیدن کسی که وقت و انرژی برای رفع احتياجات عاطفی خانوادهش اختصاص نمیده و صرفا رو اهداف خودش متمرکزه، کیف می کنید، تحسینش می کنید و ازش به عنوان یه انسان مستقل یاد می کنید. یعنی نه در مورد اول قضاوت شما مبتنی بر واقعیته نه مورد دوم! خط کش ارزیابی بقیه صرفا اولویتهای خودتونه نه حقیقت!
یه مثال دیگه: مثلا اگه معیار شما تفریح و خوشگذرانی باشه و با کسی آشنا بشید که ترجیح بده آخر هفته ها تنها خونه بمونه و به کارهای شخصیش برسه، از نظر شما همچین آدمی بی برو برگرد، به افسردهی حوصله سر بریه که از زندگیش هیچی نفهمیده! بدون اینکه از شخصیت یا نیازهاش آگاهی داشته باشید.
یا مثلا وقتی میزان تجربیات و دنیا دیده بودن یک آدم، ارزش مهمی تلقی بشه اونوقته که اگه ببینید کسی به سفر رفتن علاقه نشون نمیده و ترجیحش این باشه که اوقات فراغتش رو در کنج امن خونه اش بگذرونه، بدون اینکه بدونید دلیل
و منشأ علایقش چیه، حتما بعنوان آدمی قضاوتش می کنید که حضورش در این دنیا به العنت خدا هم نمی ارزه! این فرمول راجع به تحسین دیگران هم صدق می کنهها، مثلا اگه ما این باور رو داشته باشیم که فرد سخت کوشی هستیم و هر چی داریم ناشی از زحمات خودمونه، در این صورت می تونیم باور کنیم و بپذیریم که دیگران هم خودشون داشته هاشون رو به دست آوردن و اگه کسی آه در بساط نداره به این معنیه که به اندازه کافی «تلاش» نکرده!
حالا بریم ببینیم این اولویتها چطور در ما شکل می گیرن؟
خیلی از معیارهامون نه آگاهانه، بلکه براساس تجارب گذشته مون شکل می گیرن. ما براساس گذشته مون ممکنه به یکسری از خصوصیات وسواس پیدا کنیم. مثلا وقتی تو بچه گی تو محله فقیرنشینی بزرگ شده باشی الان ممکنه نسبت به محل زندگی آدمها نگاه وسواس گونه ای داشته باشید. یا وقتی تو محیطی بزرگ شده باشی که خوشگلی ملاک احترام بوده، طبیعیه که وقتی بزرگ میشی رو این شاخص قفلی بزنی و بهش وسواس پیدا کنی. یا اگه بقیه بخاطر هوش تون جلو چشم تو تحسین میشدن الان پوست خودتو بکنی تا به همه ثابت کنی که چقدر باهوشی!
همگی مون باید خاطرمون باشه که بخش بزرگی از رشد و بلوغ و پختگی ما در اینه معیاری رو که نسبت بهش وسواس داریم رو تشخیص بدیم؛ یعنی متوجه بشیم که خودمون و دیگران رو بر چه اساسی می سنجیم. ما باید حواسمون به این موضوع باشه که دیگران هم معیارهای خودشون رو دارن و احتمالش زیاده که معیارشون با معیار ما یکی نباشه و این کاملا طبیعیه. بیشتر معیارهایی که دیگران انتخاب می کنن، معمولا معیارهای قابل قبولی هستن حتی اگر با معیاری که شما برای خودتون انتخاب می کنید یکی نباشن. شاید شما دنیا رو براساس ارزش های خانوادگی ببینید؛ ولی خیلی از مردم اینطوری فکر نمی کنن. ممکنه دنیا رو براساس میزان جذابیت افراد بسنجید ولی خیلی از افراد چنین معیاری ندارن.
ارزش شما شاید آزادی و دنیا دیدگی باشه ولی برای دیگران اینطوری نیست. یا شاید در چارچوبی از مثبت نگری و رفتارهای دوستانه همه چیز رو بسنجید ولی خیلی از آدم ها مثل شما نیستند و این به سادگی بخشی از انسان بودنه. پذیرش اینکه دیگران خودشون و دنیای اطرافشون رو به شکلی متفاوت از شما می بینند و می سنجند.
پذیرش اینکه هم شما و هم تمام افرادی که با اونها در ارتباطین ارزشها و اولویتهای خودشون رو دارن خیلی مهمه. مهمه چون براساس این نگرشه که میتونید تصمیم بگیرید، چه کسانی قرار هست جزوی از زندگی شما باشند یا نباشند. چون ممکنه شما بتونید عقاید و رفتار شخصی رو بپذیرید ولی چیزی که باید بپذیرید اینه که شما نمی تونید ارزش های شخص دیگری رو به جای اون تغییر بدید. دقیقا همونجوری که ما خودمون باید برای خودمون ارزش های خودمون رو تعريف بکنیم، اونها هم باید خودشون این کار رو برای خودشون، انجام بدن و ارزش های شخصی خودشون رو داشته باشن.