حریم شخصی هر آدمی یعنی چی؟ چطوری این مرزها ساخته میشن؟ چطوری میشه حفظشون کرد؟ به چه کاری میان؟ و آیا اصلا اهمیتی دارن یا نه؟
اکه يکم حوصله کنید و این مطالب رو مطالعه کنید، می تونید روی ساختن و محکم کردن مرزهاتون نسبت به نزدیکان تون کار کنید و کم کم متوجه تغییراتی که در میزان عزت نفس، اعتماد به نفس و ثبات احساسی تون به وجود میاد، خواهيد شد.
اول از همه لطفا با صداقت و دقت به این سوالها پاسخ بدید.
آیا احساس می کنید که دیگران از شما سواستفاده می کنن؟ مثلا، برای منفعت خودشون احساس شما رو به بازی می گیرن؟
آیا احساس می کنید که همیشه باید اطرافیانتون رو نجات بدید و مشکلات شون رو براشون حل کنید؟
آیا اکثر اوقات بحث و دعواهای بی نتیجه و فرسایشی با اطرافیانتون داريد؟
آیا بیش از اونچه که باید و شاید و برای مدت خیلی طولانی، به فردی وابسته هستید؟
آیا در روابط عاطفی تون، حد وسط و متعادلی وجود نداره و همه چیز یا خیلی عالی، يا فاجعه آمیزه؟ یا اینکه هر چند ماه یکبار از پارتنرتون جدا میشید و دوباره به هم بر می گردید؟
آیا زمان زیادی در حال دفاع کردن از خودتون در مورد مسائلی هستید که عمیقا باور دارید مقصرشون شما نيستيد؟
حتی اگر به تعداد کمی از سوال های بالا، پاسخ مثبت دادید، احتمالا شما مرزهای ضعیفی در روابطتون با دیگران دارید، یا اینکه در
حفظ مرزهاتون با دیگران دچار مشكل هستيد. اگر به تعداد زیادی از سوال های بالا، یا همه اونها پاسخ مثبت دادید، شما نه تنها مرزهای محکم و مشخصی برای خودتون ندارید، بلکه احتمالا از مشکلات شخصیتی در رنجید و نیاز مبرم به دریافت خدمات روانشناختی دارید.
حالا بریم ببینیم که اصلا حریم شخصی در روابط یعنی چی؟
مرزهای سالم شخصی یعنی پذیرفتن مسئولیت عملکرد و احساسات خودتون، به علاوه نپذیرفتن مسئولیت احساسات و عملکرد دیگران.
بنابراین، افرادی که مرزهای مشخصی تو روابط شون ندارن، عموما به دو دسته تقسیم میشن:
1. افرادی که خودشون رو درگیر احساسات و عملکرد دیگران می کنن و در واقع خودشون رو بابت اونها مسئول میدونن.
2. افرادی که از دیگران انتظار دارن که مسئولیت احساسات و عملکرد اونها رو به عهده بگیرن!
نکته جالب اینجاست که این دو دسته معمولا در روابط در کنار هم قرار می گیرن، در ادامه با چند تا مثال بحث رو بازش می کنیم.
مثال:
تو حق نداری بدون من با دوستات بيرون بری، میدونی که من از تنها بدون اصلا خوشم نمیاد. باید تو خونه، کنار من بمونی.
ببخشيد رفقا، امشب نمی تونم بیام بیرون، همسرم وقتی تنها بيرون ميرم، خیلی عصبانی میشه.
همکاران من اصلا درست کارشون رو انجام نمیدن و من هميشه دير به جلسه هام میرسم چون باید بهشون یاد بدم که چطوری کارشون رو انجام بدن.
خیلی دوست دارم بورس تحصیلی بگیرم، ولی اگه مهاجرت کنم و برم، مامانم هیچوقت من رو نمی بخشه.
همینطور که میبینید، توی هر کدوم این مثال ها، طرف یا انتظار داره دیگران مسئولیت کارها و احساساتش رو به عهده بگیرن یا خودش مسئولیت عملکرد دیگران رو به عهده گرفته.
از نظر ما، مشکلات این چنینی، از همه بيشتر در سطح روابط خانوادگی مشکل ساز میشن. چرا؟ چون نهایت مشکل در یک رابطه عاطفی اینه که به جدایی ختم میشه، ولی شما هیچوقت نمی تونید مادر و پدرتون رو کنار بگذارید. اگر شما این مشکلات رو در خانواده و با والدینتون دارید به احتمال زیاد در روابط عاطفی تون هم دچار همين مسئله میشید و اتفاقا بهترین جایی که می تونید ازش برای حل این مشکل شروع کنید، در بطن رابطه عاطفی شماست.
چنین رابطه ای شبیه ترن هوایی می مونه! وقتی اوضاع خوبه، در واقع همه چیز فوق العادس و وقتی بده، شبیه یک فاجعه اس. و یک نوسان قابل پیش بینی بین این دو حالت وجود داره؛ دو هفته بهشت، یک هفته جهنم، یک ماه بهشت، یک جدایی سخت، یک برگشت دراماتیک و…
نکته بسیار بسیار مهم
کسانی که دیگران رو بخاطر احساسات و رفتار خودشون سرزنش میکنن، اینکار رو انجام میدن چون تصور می کنن اگه بار مسئولیت رو روی دوش اطرافیان شون بندازن، عشق و توجهی که همیشه بهش احتياج داشتن رو دریافت خواهند کرد. یعنی اگه مدام خودشون رو در نقش قربانی نشون بدن، عاقبت یکی میاد و نجات شون میده. افرادی که بابت احساسات و عملكرد ديگران، بار مسئولیت رو به عهده می گیرن، همیشه به دنبال این هستن که يه نفر رو پیدا کنن و نجاتشون بدن. اونا باور دارن که اگر بتونن پارتنرشون رو درست کنن، اونوقت، عشق و توجهی که بهش نیاز دارن رو از جانب اونها دریافت می کنن!
این دقیقا مشخصه یک رابطه بر مبنای وابستگیه: رابطه ای تشکیل شده از دو نفری که هیچ کدوم توانایی مشخص کردن مرزهای شخصی شون رو ندارن.
کاملا قابل پیش بینیه که این دو دسته، به شدت به سمت هم کشش خواهند داشت!
ولی کاملا در ارضای نیازهای همدیگه با شکست مواجه میشن. در واقع رفتار هر دوشون نتیجه عکس میده. یعنی اینکه قربانی ماجرا یکسره مشکلات بیشتری ایجاد می کنه و نجات دهنده یکسره سعی بر حل مشکلات داره، غافل از اینکه عشق و توجهی واقعی که بهش نیاز دارن بين شون جریان در چنین روابطی، قربانی مدام مشكل به وجود میاره، نه بخاطر اینکه این مشکلات واقعا وجود دارن، بلکه چون در ناخودآگاهش باور داره که اینجوری می تونه عشق دريافت كنه.
پارتنرنجات دهنده هم به قربانی کمک می کنه، نه بخاطر اینکه واقعا به اون مشكل اهمیت میده، بلکه چون تصور می کنه اینجوری می تونه توجه پارتنرش رو دریافت کنه. در هر دو مورد، نیت پشت عملكرد از روی احساس نیاز و وابستگیه، به همين دليل هیچ ارزش وجذابیتی نداره و کاملا بالعكس، تماما، ويرانگر خواهد بود.
توی شرایط مشابه اگر نجات دهنده واقعا به قربانی اهمیت میداد، بهش میگفت: تو داری دیگران رو بابت مشکلات خودت سرزنش میکنی، درحالیکه خودت باید مشکلاتت رو حل کنی “این یعنی دوست داشتن واقعی”
وقربانی اگر واقعا به نجات دهنده اهمیت میداد میگفت: ببین این مشکل منه، لازم نیست که تو برام حلش کنی. “این یعنی دوست داشتن واقعی”
قربانی ها ونجات دهنده ها، هر دو برای هم مثل مواد مخدر میمونن! به همين دليل، وقتی با شخصی که از نظر احساسی سالمه و مرزهای مشخصی برای خودش قائله، روبه رو میشن، حوصله اشون سر میره یا احساس می کنن روحیاتشون با طرف، جور نیست. اونها هرگز با افراد سالم و امن وارد رابطه نمیشن، چون مرزهای محکم یک شخصیت سالم، مرزهای احساسی شل ونامشخص یک شخصیت وابسته رو به هیجان نمياره وتغذيه اش نمی کنه.
برای قربانی ها، سخت ترین کار دنیا اینه که مسئولیت زندگی و احساس خودشون رو به عهده بگیرن. اونها تموم زندگی شون رو صرف این باور کردن که برای دریافت عشق، باید دیگران روسرزنش کنن و رها کردن این باور، حقيقتا وحشت آوره.
برای نجات دهنده ها، سخت ترین کار دنیا اینه که از حل کردن مشکلات دیگران دست بردارن. اونها تموم زندگی شون، فقط وقتی مشکلی رو حل کردن یا نیازی رو برای دیگری برطرف کردن، احساس مورد عشق و ارزش قرار گرفتن داشتن و رها کردن این نیاز، برای این افراد هم ترسناک و هم وحشتناکه.
هر دوی این افراد، وقتی شروع به ساختن عزت نفس بکنن، کم کم میتونن این وابستگی شون رو رها کنن و تبدیل به افراد جذاب تری بشن. پس دوباره تکرار می کنیم، شما درست شبیه افرادی هستید که به خودتون جذب می کنید؛ وابسته بودن، شما رو برای مگر کسانی که در سطحی از وابستگی درست مثل خود شما باشن، فاقد جذابیت می کنه. پس اگر شما همیشه فقط با افرادی که از عزت نفس بسیار پایینی برخوردار هستن روبه رو میشین، این احتمال رودر نظر بگیرید که خود شما هم دقیقا همین ویژگی رو
داشته باشید.
مثال هایی از وجود مرزهای شخصی در روابط کاری
من: فلانی، ما ۵ ساله داریم با هم کار میکنیم، فکر نمی کردم اینجوری منو جلوی رئیس خراب کنی.
شما: ولی تو اطلاعات رو اشتباه وارد سیستم کرده بودی و من باید این رو می گفتم. من: آره ولی تو باید پشت من باشی، وقتی اشتباهم رو گفتی باعث شدی مثل يه احمق به نظر برسم. شما: ببين، توهمکار منی منم برات احترام زیادی قائلم، ولی این دلیل نمیشه که مسئولیت اشتباه تو رو به عهده بگیرم و کار تو رو به جات انجام بدم.
من: من خودم بلدم کارم رو درست انجام بدم.
شما: باشه پس اگر اينجوريه، حرف من نباید اهمیتی برات داشته باشه.
مثالی از وجود مرزهای مشخص در روابط خانوادگی
مامان: وقتی تووخواهرت یه سری تو هفته بهم نمیزنین، خیلی ناراحت میشم و احساس تنهایی میکنم.
شما: مامان چرا بیشتر بیرون نمیری؟ تو باید بتونی برای خودت دوست پیدا کنی.
مامان: من دیگه سنی ازم گذشته، شما دوتا بچه های من هستید، باید حواستون بیشتر به من باشه.
شما: ما حواسمون به شما هست.
مامان: نه اصلا اینطوری نیست، من بیشتر وقتها تنهام.
شما: مامان، من خیلی دوستت دارم و هر وقت بهم نیاز داشته باشی پیشت هستم، ولی با این وجود، شما خودت مسئول تنهاییت هستی، من و خواهرم راه حل همه مشکلات شما نیستیم.
مثالی از وجود مرزهای مشخص در روابط دوستی
دوست پسر: ببین من داشتم به اینکه داری دنبال کار می گردی فکر می کردم، برای همین رزومه ات رو برای رئیس خودم فرستادم که بیای پیش خودم مشغول شی.
شما: مرسي، ولی نیاز نبود اینکار رو انجام بدی.
دوست پسر: ولی من دوست دارم تو آدم موفقی باشی، به علاوه، اگر سرکار بری، دیگه میتونیم عروسی بگیریم و بریم زیر یه سقف.
شما: بهت گفته بودم که هنوز برای ازدواج آماده نیستم.
دوست پسر: میدونم ولی این تا کی میخوای واسه ازدواج ما رومعطل خودت کنی؟
شما: هفته پیش نصف لباس هامو انداختی دور وبه سلیقه خودت برام لباس خریدی، الانم اومدی تز میدی که بیا با هم کار کنیم، تازه انتظار داری تو همین یکی دو ماه آينده ازدواج هم بکنیم!
دوست پسر: من چون دوستت دارم، می خوام ازت کمکت کنم.
شما: منم دوستت دارم، ولی تو باید بذاری به شیوه خودم زندگی کنم. این اصلا سالم نیست که تو بدون نظر پرسیدن از من، برام تصمیم می گیری.
دوست پسر: باورم نمیشه که تا این حد خودخواهی، من همه کاری برات می کنم و تو بجای تشکر کردن سرزنشم می کنی؟
شما: اگر واقعا بهم اهمیت میدی، باید از کنترل کردن زندگی من دست برداری.
حرف آخر…
یک فرد با مرزهای مشخص، میدونه که غیرمنطقیه که انتظار داشته باشیم دو نفر بتونن ٪۱۰۰ نیازهای هم رو برطرف بکنن، این آدم متوجهه که ممکنه آدم ها گاهی به احساسات هم آسیب بزنن ولی در نهایت هیچ کسی نمی تونه احساسات دیگری رو معین و مشخص کنه. این آدم میدونه که یک ارتباط عاطفی سالم، به هيچ وجه به معنی کنترل کردن احساسات همدیگه نیست، بلکه به معنی حمایت هم در مسیر شخصی رشد و برای رسیدن به خود شناسيه.