اگر در گذشتهها زندگی میکردید، وقتی آماده ازدواج بودید که چند دستاورد مالی و اجتماعی خاص داشته باشید: خانهای به اسم شما باشد، وسایل و ضروریات خانه را تهیه کرده باشید و یک قطعه زمین و چند رأس گاو داشته باشید.
اکنون که عشق احساسی فرمانروایی میکند، روی عواطف تأکید میشود. عشق احساسی میگوید: شما باید شخص مناسب خود را احساس کنید. ازدواج زمانی موفقیت آمیز خواهد بود که احساس کنید «آن شخص خاص» را یافتهاید. منشور ازدواج عاشقانه در ادامه به شما میگوید: یکدیگر را کاملا درک کنید و هرگز به هم خیانت نکنید. ایدههای بدی به نظر نمی رسند اما در عمل مفید نیستند. درواقع نه تنها مفید نیستند بلکه زندگی عاطفی و ازدواج میلیونها زوج را تباه کردهاند.
هدف ما اصلاح این وضعیت است و در ادامه، اصول کاملا متفاوتی پیشنهاد خواهد شد. زوجها با تکیه بر این اصول میتوانند میزان آمادگی خود برای ازدواج را ارزیابی کنند. ما زمانی آماده ازدواج هستیم که…
چگونه بفهمیم آمادگی ازدواج داریم؟
نشانههای آمادگی برای ازدواج
وقتی دیگر دنبال کمال و بی نقص بودن نباشیم
شخصی که میخواهیم با او ازدواج کنیم در مجموع، فرسنگها با كمال فاصله دارد و ما باید این واقعیت را بپذیریم. علاوه بر این باید نوع نقصها و کاستیهای او را بشناسیم: گزینههایی که در ذهن داریم ممکن است طعنه آمیز سخن بگویند، دردسرساز باشند، گاهی مواقع غیرمنطقی شوند و خیلی از مواقع نتوانند آن طور که باید با ما همدلی کنند یا به اندازه کافی ما را درک نکنند.
هر یک از ما برای ازدواج یک سری اصول و شرط و شروط داریم. قبل از هر چیز باید این مورد روشن و مختصر را به فهرست خود اضافه کنیم:
«فردی که میخواهم با او ازدواج کنم به احتمال زیاد مرا دیوانه خواهد کرد اما من با کمال میل با او ازدواج میکنم».
البته باید توجه داشت که این نواقص به فلان محله، شهر یا کشور خاص محدود نمیشوند. وضع هیچکس بهتر از ما نیست. همه ما تا حدی بد هستیم. ما موجودات ناقصی هستیم. همسر ما هرکسی که باشد از پارهای نواقص و کمبودهای جدی رنج خواهد برد. باید به کل از جستجوی انسان کامل دست برداریم. حداکثر چیزی که نصیب ما می شود «ازدواج نسبتا خوب» است.
وقتی انتظار نداشته باشیم که کاملا درک شویم
وقتی عشق آغاز میشود احساس میکنیم که طرف مقابل باید همه حالات ما را درک کند و تمامی افکار و احساساتمان را تائید کند. دوست دارید بخشهای غریب مانده شما را درک کند، مجبور نباشید توضیح دهید به چه دلیل فلان لطيفه را تا این حد خنده دار میدانید، از افراد یکسانی متنفر باشید و او هم مثل شما سناریوهای جنسی عجیبی در ذهن داشته باشد و دنبال عملی کردن آنها باشد. این وضعیت زیاد طول نخواهد کشید. حالا وقت آن است که بند دیگری را به فهرست خود اضافه کنید:
«به نظر می رسد که به خوبی مرا درک می کند ولی من هرگز از یاد نخواهم برد که تکه های وسیعی از روح و روان من تا ابد برای او و همه ی انسان های دیگر ناشناخته خواهد ماند».
همسر ما نخواهد توانست هر آنچه در ذهن ما میگذرد را به خوبی تفسیر کند. اما حالا دیگر میدانیم که حق نداریم از این بابت او را سرزنش کنیم و به کوتاهی در انجام وظیفه متهم نماییم. آنها بی کفایت نیستند. آنها نمیدانند که ما دقیقا چه نوع آدمی هستیم و چه نیازهایی داریم و این کاملا طبیعی و بهنجار است. هیچکس نمیتواند دیگری را به خوبی درک کند و با او همدلی کند.
وقتی به دیوانگی خود پی ببریم
این یکی را به هیچ عنوان منطقی نمیدانیم. ما خوب و طبیعی به نظر میرسیم. دیگران دیوانه هستند. زمانی از نظر فکری و شخصیتی به بلوغ میرسیم که نترسیم و حماقت خود را بپذیریم. هیچ کس نمیتواند همیشه و روی همه رفتارهای خود کنترل داشته باشد و نمیتواند به خوبی زندگی خود را مدیریت کند. بیشتر ما شکستها و نادانیهای خود را توجیه میکنیم و مدام مضطرب و نگران هستیم. هر انسانی واقعا نادان است. اگر از آنچه هستیم چندان خجالت نمیکشیم صرفا به این خاطر است که هنوز خود را نشناختهایم.
وقتی آمادگی دوست داشتن را داشته باشیم
طوری درباره «عشق» حرف میزنیم که انگار عشق فقط یک بعد دارد اما در پشت این واژه، دو مفهوم کاملا متفاوت نهفته است: دوست داشتن و دوست داشته شدن.
ما در دوست داشته شدن متوقف ماندهایم. شخصی که عشق را به «دوست داشته شدن» خلاصه میکند نابهنجار است و به بلوغ عاطفی نرسیده است. زمانی میتوانیم ازدواج کنیم که از این خصلت نابهنجار خود آگاه شویم و توانایی دوست داشتن را به دست آوریم.
قبل از هر چیز باید با ماهیت «دوست داشته شدن» آشنا شویم. تمایل شدید به دوست داشته شدن امری طبیعی به نظر میرسد (که البته به شدت نادرست است). کودک زمانی احساس دوست داشته شدن میکند که والدین هرلحظه برای تسلی دادن، راهنمایی کردن، سرگرم کردن، غذا دادن و تمیز کردن او آماده باشند و پیوسته با او صمیمی باشند و به رویش بخندند. والدین بعد از یک روز بچه داری بیامان به گریه میافتند و حتی نا ندارند لباسهای خود را در آورند، اما بیشتر مواقع به روی خود نمیآورند. این ارتباط کاملا یک طرفه است.
والدین به فرزند خود عشق میورزند اما انتظار ندارند به همان اندازه از فرزند خود عشق ببینند. والدین مدل موهای خود را تغییر میدهند و کودک متوجه نمیشود. روز کاری بدی بوده است. جلسه اداری به حدی متشنج شده که پدر یا مادر به طبقه بالا رفتهاند تا چرتی بزنند و آرامش خود را بازیابند. والدین به آرامی در این باره حرف میزنند و سوالاتی میپرسند. کودک متوجه هیچیک از این تغییرات و تنشها نمیشود. کودک و والدین ممکن است همدیگر را دوست بدارند اما هرکدام به سبک خاص خود عشق میورزند.
در بزرگسالی برای اولین بار میگوییم «در اشتیاق عشق هستم» اما در اصل منظورمان آن است که دوست دارم به من عشق ورزیده شود؛ در واقع دلمان میخواهد به سبک دوران کودکی دوست داشته شویم.
به عبارت دیگر میخواهیم حال و هوای عشقی که والدین به ما داشتند را بازسازی کنیم: همه جوره از ما پرستاری شود و هیچکس دل ما را نشکند. در قسمتی از مغزمان شخصی را تصور میکنیم که نیازهای ما را تشخیص میدهد، آنچه میخواهیم را میدهد، بی اندازه صبور است و با ما همدلی میکند، به خاطر ما از خواستههای خودش میگذرد و همه غمهای ما را برطرف میکند. و این تصورات، فاجعه بار هستند.
اگر میخواهیم ازدواج خوبی داشته باشیم باید کودکی را پشت سر بگذاریم و مثل والدینمان شویم. باید به آدمی تبدیل شویم که میتواند خواستههای خود را در درجه دوم اهمیت قرار دهد و دغدغه اصلی ما برطرف کردن نیازهای طرف مقابل باشد.
درس دومی هم هست که باید آن را یاد بگیریم. وقتی کودک به پدر یا مادر خود میگوید «ازت متنفرم»، پدر یا مادر شوکه نمیشوند و بلافاصله تهدید نمیکنند که میروند و هرگز برنمیگردند. آنها میدانند که کودک نمیداند چه میگوید. پس درباره دلیل احتمالی خلقوخوی او کندوکاو میکنند تا روابط خود را بهبود بخشند. کودک ممکن است به خاطر گرسنگی آن را حرف زده باشد یا تکه مهمی از جورچین خود را گم کرده باشد یا در مهمانی دیشب اجازه داده نداده باشند بازی رایانهای انجام دهد یا گوش درد داشته باشد یا … .
کودکان ممکن است نتوانند خواستههای خود را در قالب کلمات مناسب بیان کنند. والدین این را میدانند پس به ظاهر سخنان فرزندان خود اهمیت نمیدهد و سعی میکنند قصد اصلی او را تشخیص دهند: «تنهام، درد دارم، میترسم».
وقتی درد و رنجهای زندگی به شکلی ناجوانمردانه به کودکان حمله میکنند، به والدین خود پناه میبرند چون خوب میدانند که والدین مهربانترین و امنترین و مطمئنترین پناهگاه جهان هستند.
نگفته پیداست که این گونه تا کردن با شریک زندگی بسیار سخت است. زمانی از عهده این کار برمیآییم که در برابر آنچه میگویند جبهه نگیریم و به جای این کار «خواست» و منظور واقعی آنها را کشف کنیم.
حالا وقت آن است که بند سوم را به فهرست خود اضافه کنیم:
«وقتی توان انجام این کار را در خود دیدم میتوانم مطمئن باشم که به قدر کافی از عشق والدین خود درس گرفتهام و اکنون میتوانم به شریک زندگی خود عشق بورزم و به سبک پدر و مادرم از او مراقبت کنم».
نباید به چشم یک وظیفه طاقت فرسا به این کار نگاه کرد یا تصور کرد با عشق حقیقی، مخالف است. تنها عشق راستینی که میتوان در برابرش سر تعظیم فرود آورد همین است.
وقتی آماده مدیریت باشیم
انسان احساسی به ازدواج هم از دریچه احساسات و عواطف نگاه میکند. اما ازدواج بیشتر مثل این است که دو نفر تصمیم بگیرند کسبوکار کوچکی دایر کنند و تا آخر عمر آن را حفظ و اداره کنند. آنها باید اقلامی که نیاز هست را تهیه کنند، تمیز کاری کنند، رانندگی کنند، بپزند، تعمیر کنند، دور بیندازند، استخدام کنند، اخراج کنند، مذاکره کنند و دخل و خرج را حساب کنند.
ازدواج در جوامع کنونی ما در هالهای از طلسم و جادو قرار گرفته است، اما هیچ یک از فعالیتهایی که برشمردیم اسرارآمیز و جادویی نیستند. اگر دیگران ببینند که فلان زن و شوهر از دید «مدیریت کسبوکار» به ازدواج نگاه میکنند و خود را به انجام همه این کارها متعهد میدانند رنجیده خاطر میشوند و فکر میکنند یک جای زندگی مشترک آنها میلنگد. آنها فکر میکنند که ما نباید زیاد خود را درگیر این قبیل مسائل کنیم. اما اگر از زاویه «اجرا و حفظ عشق» به این کارها و وظایف نگاه کنیم خواهیم دید که عشق رمانتیک حقیقی همین است.
این وظایف سنگ بنای ازدواج موفق هستند و باید برای آنها ارزش قائل شویم چون با فعالیتهای مشروعی مثل کوهنوردی یا موتورسواری تفریحی که جامعه به هیچ عنوان آنها را بد نمیداند هیچ فرقی ندارند. اصل مهم دیگری که باید به فهرست خود اضافه کنید از این قرار است:
«من برای مدیریت زندگی خود احترام بسیاری قائل هستم».
وقتی بدانیم که عشق با آمیزش فرق دارد
در دیدگاه احساسی فرض بر آن است که آمیزش و عشق را نمیتوان از هم جدا دانست. اما واقعیت آن است که این دو فقط در چند ماه اول یا حداکثر در یکی دو سال اول تا به این حد باهم در ارتباط هستند. آمیزش پس از مدتی به حاشیه میرود چون در ازدواج دغدغههای مهم دیگری هم وجود دارد (یاری و همراهی، مدیریت، تربیت نسل بعد). بعد از ازدواج بخش زیادی از اشتیاق جنسی ما فدای امور متعالیتر میشود و ما زمانی آماده ازدواج هستیم که این واقعیت را بپذیریم.
بنابراین طرفین باید مراقب باشد آمیزش را در «کانون» ازدواج قرار ندهند. آنها باید از همان ابتدا به چالش بزرگی که بر سر راه آنها قرار خواهد گرفت فکر کنند و خود را برای آن آماده کنند، احتمال خیانت یکی از طرفین وجود دارد. انسان وقتی آمادگی ازدواج دارد که این احتمال را در ذهن داشته باشد و بداند در صورت مواجه با آن چگونه رفتار کند.
جملاتی مثل این نشان میدهد که به هیچ عنوان به بلوغ فکری لازم نرسیدهایم: آمیزش هیچ ربطی به عشق ندارد. آمیزش گذرا و بی معناست و فرق زیادی با بازی تنیس ندارد. زن و شوهر نباید فکر کنند مالک بدن همدیگر هستند. کمی خوش گذرانی که اشکالی ندارد. این مسئله نباید تا به این حد برای همسر آدم مهم باشد. اما این قبیل جملات عمیقا با ذات انسان در تضاد است. کسی که قربانی خیانت میشود احساس میکند که همسرش فرد دیگری را بر او ترجیح داده است و این احساس ناخوشایند اعماق وجود او را جریحه دار میکند. او هرگز با این مسئله کنار نخواهد آمد. ممکن است چنین نباشد ولی مهم این است که قربانی چنین فکر میکند.
بسیاری از امور را بی معنا میدانیم با این حال باید برای آنها احترام قائل باشیم. شریک زندگی ما ممکن است بیش از حد حسود و بدگمان باشد در این صورت باید تا جایی که میشود به احساسات و ترسهای او احترام گذاشت و از این بابت بر او سخت نگرفت و عشق و صبری، فوق انسانی از خود نشان داد.
از طرف دیگر باید بر وسوسه ارتباط با دیگران غلبه کرد و هر تمهیدی که برای پیشگیری از خیانت لازم است را انجام دهیم. روی دیگر سکه آن است که چه بسا به ما خیانت شود و ما باید آمادگی مواجه با این احتمال را داشته باشیم.
قبل از هر چیز باید فهمید که شریک زندگی در هنگام خیانت چه فکر می کرده است. شخص ممکن است فکر کند که تنها دلیل خیانت همسرش آن است که قصد داشته او را تحقیر کند و عشق آنها به پایان خود رسیده است. البته ریشه بیشتر خیانتها چیز دیگری است: فرد فقط میخواهد آمیزش بیشتری داشته باشد یا با شخص متفاوتی آمیزش کند. شاید چنین باشد اما کنار آمدن با این واقعیت درست به اندازه یادگیری زبان چینی باستان یا تسلط بر ساز ابوا (یک ساز بادی چوبی که از مواد مصنوعی ساخته میشود و معمولا در موسیقی کلاسیک غربی بکار میرود) طاقت فرساست.
فرد زمانی آمادگی ازدواج را دارد که از عهده دو کار دشوار برآید:
اولا بتواند بین عشق و آمیزش فرق بگذارد. دوما بداند که همسرش ممکن است نتواند این دو را از هم جدا کند.
کسی که ازدواج می کند باید بداند که به جز همسرش حق ندارد با هیچ انسان دیگری آمیزش داشته باشد.
وقتی که مشتاق یادگیری و یاد دادن باشیم
شریک زندگی ما در بسیاری از حوزههای مهم از ما عاقلتر و پختهتر خواهد بود و ما زمانی آماده ازدواج هستیم که این واقعیت را بپذیریم. باید بخواهیم که از آنها یاد بگیریم. باید قبول کنیم که در بعضی زمینهها به آموزشهای آنها نیاز داریم. باید بتوانیم آنها را معلم خود بدانیم و به خودمان به چشم دانشآموز نگاه کنیم. همزمان باید آماده باشیم در ارتباط با بعضی موضوعات به آنها آموزش دهیم. باید معلمان خوبی باشیم و داد نزنیم، عصبانی نشویم و تنها انتظار ما از آنها یادگیری باشد. باید ازدواج را فرصتی برای یادگیری دوطرفه دانست.
وقتی بفهمیم که تفاهم کامل نداریم
در نگاه عاشقانه به ازدواج مدام تأکید میشود که شخصی «مناسب» شماست که سلایق، علاقهمندیها و نگرشهای شما تا حد زیادی یکسان باشد. در کوتاه مدت ممکن است چنین باشد اما در درازمدت متوجه میشویم که این باور چندان هم درست نیست، چون تفاوتها و اختلافها به مرور خود را نشان میدهند.
شخص مناسب ما شخصی نیست که همه سلایق ما را داشته باشد؛ شخصی برای ما مناسب است که بتواند به طور عاقلانه و منطقی درباره اختلاف سلیقههایی که میان ما وجود دارد گفتگو و مذاکره کند. نشانه حقیقی شخص مناسب این است که بتواند با تفاوتها و اختلافها مدارا کند نه این که از تمامی جهات مهم با ما همفکر و هم سلیقه باشد. تفاهم دستاورد عشق است نه پیش شرط آن.
نشانه حقیقی شخص مناسب این است که بتواند با تفاوتها و اختلافها مدارا کند نه این که از تمامی جهات مهم با ما همفکر و هم سلیقه باشد.
نتیجه گیری
بیشتر ما قبول داریم که قبل از بچهدار شدن باید به کلاسهای آموزشی برویم. در تمامی کشورهای توسعه یافته، افراد تحصیل کرده این را یک الزام میداند. اما این ایده هنوز فراگیر نشده است. نتایج ناخوشایند این غفلت را به وفور در اطراف خود می بینیم.
وقت آن است که دیدگاه ازدواج عاشقانه را دفن کنیم و ازدواج را شبیه اسکیت سواری یا نواختن پیانو بدانیم. اگر میخواهیم اسکیت باز یا پیانیست ماهری شویم باید آموزش ببینیم و به طور مداوم تمرین کنیم. در مورد ازدواج هم چنین است و بدون آموزش و تمرین نمیتوان زندگی مشترک خوبی داشت. البته باید به یاد داشته باشیم که ازدواج بسیار پیچیدهتر از فعالیتهایی مثل اسکیت سواری یا نواختن پیانو است و به آموزش و تمرین بیشتری نیاز دارد.