هدف داستانهای عاشقانه چیست؟ ممکن است سوال عجیبی به نظر آید. ما عادت نداریم به نقشی که داستان در زندگی ما بازی میکند زیاد فکر کنیم. اکثر ما تصور میکنیم که داستانهای عاشقانه را برای «سرگرمی» می خوانیم.
نقش داستان عاشقانه چیست؟
داستان یک منبع فرهنگی بسیار مهم است و باید بیشتر از اینها به فلسفه و نقش آن فکر کنیم. رمان عاشقانه نوعی ماشین تجربه و «شبیه ساز زندگی» است و به ما اجازه میدهد بدون آنکه خطری متوجهمان باشد موقعیتهای زیادی را تجربه کنیم. اگر بخواهیم این موقعیتها را در دنیای واقعی تجربه کنیم سالها طول میکشد و خطرات بزرگی ما را تهدید میکند.
بدون داستان نمیتوانیم به دنیا و زندگیهای شخصی دیگران وارد شویم، چون قدرت تخیل و همدلی ما نحیفتر از آن است که چنین فرصتی را در اختیار ما قرار دهد. از طرف دیگر نمیتوانیم شخصا ماجراهای درون کتابها را تجربه کنیم چون تجارب ما اندک است و در عمر کوتاه خود با تعداد کمی از این موقعیتها مواجه میشویم.
داستانها برد خیال و تجربه ما را افزایش میدهند، ما را به خلوت خصوصی غریبهها میبرند و اجازه میدهند اموری را تجربه کنیم که اگر میخواستیم در دنیای واقعی به آنها نزدیک شویم عواقب دردناک و مخوفی در انتظارمان بود. به لطف داستان بسیار بیشتر از عمر اندک خود زندگی کنیم.
داستانهای عاشقانه به سه شیوه مهم به ما کمک میکنند
قصههای هشدار آمیز تعریف میکنند
داستانهای عاشقانه به ما هشدار می دهند. ما در تشخیص بعضی خطرات، خوب عمل نمیکنیم اما داستانها ما را گوش به زنگ نگه میدارند: حسادتها چه زمانی کنترل ما را به دست می گیرند، ارتباط چه پیامدهایی به همراه دارد، شهوت ما را به کجاها می برد و … .
داستانهای عاشقانه به ما نشان میدهند که خطاهای شخصیتی کوچک ما فاجعه میآفرینند. آنها دامها و نیرنگها را به ما نشان میدهند؛ به این امید که از فجایع بزرگ دوری کنیم و نادانیهای خود را درمان کنیم.
داستان، برنامه پیشرفت است
داستان، الگوهای پیشرفت را در معرض دید ما قرار میدهد، نحوه غلبه بر سختیها را نشان میدهد و نحوه رسیدن به بلوغ عقلی و شخصیتی را بیان میکند. اگر بخواهیم خودمان راههایی که دیگران رفتهاند را طی کنیم سالها طول میکشد و متحمل دردهای زیادی میشویم اما با خواندن داستان زندگی آنها، راه مقابله با مشکلات را یاد می گیریم.
رمانهای عاشقانه ما را نصیحت میکنند
امور زیادی وجود دارند که ما به خوبی با آنها آشنایی نداریم اما تجربه آنها برای ما سودمند خواهد بود و این همان لطفی است که داستان در حق ما میکند. داستان، زوجی را به ما نشان میدهد که مشکلات خود را به خوبی و خوشی حل میکنند. به ما می گوید که یک پدر چگونه میتواند هم اقتدارش را حفظ کند و هم مهربان باشد. مادری را به ما نشان میدهد که دنبال كمال بوده است اما حالا به اشتباه خود پی برده است.
با مطالعه داستان پی خواهیم برد که شمار این قبیل افراد کم نیست اما فایده مهمتری هم عایدمان میشود: اگر وقت بگذاریم و با شخصیتهای داستان مأنوس شویم فرصت خواهیم یافت از محضر زندگی و درسهای دردناک آن بهرهمند شویم. متأسفانه تعداد داستانهای عاشقانه بد ابدا كم نیست.
منظور داستانهایی است که نقشه درست عشق را به ما نمیدهند و به اندازه کافی ما را برای رویارویی با سختیهای عشق و ازدواج آماده نمیکنند. اضطرابهای ناشی از روابط مثل خوره به جانمان میافتند. از همه بدتر فکر میکنیم که دیگران مشکلات ما را ندارند یا اگر دارند زود حل میشوند. به این ترتیب درد و رنج ما بیشتر میشود. احساس میکنیم هیچکس (حتی آنهایی که خیلی نادانتر از ما هستند) مشکلات ما را
ندارد. به لطف داستان بسیار بیشتر از عمر اندک خود زندگی کنیم.
نوع نگاه ما به زندگی عشقیمان تا حد زیادی محصول همین کتابهای عاشقانه است (البته امروزه دیگر به ادبیات محدود نمیشود و فیلم و موسیقی و تبلیغات تجاری هم اضافه شدهاند).
از عشق چه چیزهایی می توان انتظار داشت؟ هنرهای روایی که در رمان عاشقانه به کار گرفته میشوند یک سری انتظارات شیطانی ایجاد میکنند. به این ترتیب دست به مقایسه میزنیم و به این نتیجه میرسیم که زندگی عشقی ما اصلا رضایتبخش نیست. اگر بتوان اسم این نوع «عاشقانههای دروغین» را رمان احساسی گذاشت، در آن صورت میتوان اسم عاشقانههای راستین را «درمان کلاسیک» (که تعداد آنها بسیار اندک است) گذاشت. بین این دو چند فرق اساسی وجود دارد:
طرح داستان
رمان احساسی: در اینجا کل قصه، حول آشنایی زوج میچرخد: در واقع با یک «داستان عاشقانه» سروکار نداریم چون فقط نحوه شروع عشق را بیان میکند. نویسنده همه جور مانعی را بر سر راه دلدادههای خود قرار میدهد تا عشق آنها شروع نشود. به این ترتیب ما علاقهمند میشویم که بدانیم این دو چطور میخواهند بر این همه مشکل غلبه کنند. آنها در مورد هم دچار سوء تفاهم میشوند، از همدیگر خجالت میکشند، بدشانسی میآورند، پیشداوری میکنند، دعوا میکنند و رقابت میکنند. اما در پایان داستان و بعد از این همه رنج و عذاب به وصال میرسند. عشق آغاز میشود اما داستان به پایان میرسد.
رمان کلاسیک: این سبک، منطقیتر است و سطحی و احساسی نیست. نویسنده میداند که مشکل واقعی «یافتن معشوق» نیست: مشکل حقیقی اینجاست که آنها باید بتوانند یک عمر باهم مدارا کنند. رمان احساسی فرض را بر آن قرار میدهد که آشنایی نقطه اوج داستان است اما خالق رمان کلاسیک میداند که شروع آشنایی نمیتواند اوج داستان باشد؛ آشنایی فقط قدم اول است چون سفری طولانی در راه است. بله این سفر عاشقانه به دو قهرمان افسانهای نیاز دارد اما آنها بدون هوش و ذکاوت به مقصد نخواهند رسید.
کار
رمان احساسی: شخصیتها ممکن است شاغل باشند اما کارشان اثر چندانی روی روحیات آنها ندارد. دنیای کار به دنیای عشق ربطی ندارد. درواقع مهم نیست که شخصیتها چطور خرج خود را در میآورند، چون این مسئله ربط چندانی به داستان ندارد و هیچ کمکی به درک آن نمیکند.
رمان کلاسیک: در اینجا کار یکی از بخشهای بسیار مهم زندگی است و تأثیر تعیین کنندهای روی روابط ما دارد. کار یکی از دغدغههای بزرگ زوجها است و بسیاری از مشکلات بزرگ آنها به همین موضوع مربوط میشود.
کودکان
رمان احساسی: کودکان میوه و نماد یک زندگی عاشقانه جلوه داده میشوند. آنها وروجکهای بازیگوشی هستند که مزه عشق را به کام والدین عاشق پیشه خود شیرینتر میکنند. کودکان به ندرت گریه میکنند و مراقبت از آنها وقت چندانی نمیبرد. آنها ذاتا عاقل و حرف گوش کن هستند و بیشتر از سن خود میفهمند.
رمان کلاسیک: در یک داستان منطقی و باورپذیر یکی از دغدغههای اصلی شخصیتها، بچهداری و بزرگ کردن کودکان است. واقعیت این است که کودکان محدودیتها و مشکلات طاقت فرسایی برای زوجها ایجاد میکنند. آنها بعضی مواقع شور عاشقانه والدین خود را میکشند و زندگی آنها را تکراری و ملال آور میکنند. اسباب بازیهای خود را پخش و پلا میکنند، زیر میز پر است از باقیماندههای خوراکیهای آنها و والدين حتی فرصت نمیکنند باهم حرف بزنند. هر دو خستهاند ولی میدانیم که عشق حقیقی، خستگی هم دارد.
وظایف
رمان احساسی: در این ژانر اصلا مشخص نمیشود که چه کسی کارهای خانه را انجام میدهد. انگار این مسئله هیچ ربطی به ارتباط زوجها ندارد. رسیدگی به امور خانه هیچ معنایی ندارد و کسانی که به آن اهمیت میدهند احتمالا روابط رضایت بخشی ندارند. بعید است بتوان از زوجهای داخل کتابها یا فیلمهای عاشقانه چیز زیادی یاد بگیریم.
رمان کلاسیک: در اینجا روابط میان زن شوهر از اصول خاصی پیروی میکند و احساسات، حاکم بلامنازع آن نیست. ارتباط آنها منطق خاصی دارد. آنها خود را مثل یک بنگاه اقتصادی میدانند و در تمامی کارها همکاری میکنند. آنها میخواهند به کمک هم نسل آینده را آموزش دهند. نباید فکر کرد که در این ژانر از قهرمان و اعمال حماسی خبری نیست. رمان کلاسیک پر است از شجاعتها و فداکارهای حقیقی.
آمیزش جنسی
رمان احساسی: عشق و آمیزش جنسی دو مقوله جدانشدنی نشان داده میشوند. در رمان احساسی، آمیزش نقطه اوج عشق به حساب می آید. از دید رمانهای احساسی، خیانت باعث مرگ عشق میشود.
رمان کلاسیک: در رمان کلاسیک فرض بر آن است که آمیزش نمیتواند شالوده محکمی برای بنای یک ازدواج خوب باشد. در اینجا آمیزش یک غریزه دانسته میشود. بنابراین مشکلات جنسی به تنهایی آنقدر حاد نیستند که بتوانند فاجعه به بار آورند یا به ازدواج خاتمه دهند.
تفاهم
رمان احساسی: رمان احساسی به هماهنگی روحی قهرمانان خودش (یا ناهماهنگی آنها) بهای زیادی میدهد. از دید رمان احساسی مهمترین
چالش زندگی عاطفی عبارت است از یافتن شخصی که ما را درک کند. چنین شخصی کاملا ما را درک میکند و با وجود او دیگر لازم نیست رازهایی داشته باشیم. عشق یعنی نیمه گمشده و همزاد معنوی خود را پیدا کنیم. عشق از جنس غریزه و احساس است، پس یاددادنی و یادگرفتنی نیست. عشق موجودی اسرارآمیز است و هیچ کس از کارهای آن سر درنمی آورد.
رمان کلاسیک: به اعتقاد رمان کلاسیک هیچکس نمی تواند دیگری را به طور کامل درک کند پس ما همیشه رازها و سخنان ناگفته زیادی خواهیم داشت. همه ما بعضی مواقع احساس غربت و تنهایی خواهیم کرد و به ناچار سازش میکنیم. باید یاد بگیریم چگونه روابط خوب خود را حفظ کنیم. برای رسیدن به این هدف باید یک سری مهارتها را یاد بگیریم. عشق یک موهبت مادرزادی نیست که فقط تعداد اندکی از ما از آن بهرهمند باشیم. عشق یادگرفتنی است.
رمان احساسی عمیقا بی فایده است. این رسانه گمراه کننده، پارهای امیدها و انتظارات واهی خلق کرده است و ما عادت کردهایم از نسخههای نادرست آن پیروی کنیم. اگر حق با رمانهای احساسی باشد پس تقريبا تمامی روابط انسانی ما معیوب و بی ثمر هستند. عجیب نیست که طلاق و جدایی تا به این حد زیاد شده است. نباید چنین باشد. کافی است کتابهایی که میخوانیم را تغییر دهیم.
رمانهای خوب، داستانهای واقع گرایانهتری برای ما نقل میکنند. آنها نحوه رشد و پیشرفت روابط انسانی را به ما نشان میدهند. به کمک آنها متوجه میشویم که فقط ما نیستیم که این مشکلات و گرفتاریها را داریم. به کمک آنها یاد میگیریم که چطور به صورت هوشمندانه و کارآمد از مشکلات خود عبور کنیم.