این مطلب خیلی به طرز فکر شما نسبت به نقش والدین در زندگی امروزتون کمک خواهد کرد. فروید پدر روانشناسی مدرن و مبدع سبک دراز بکش روی کاناپه و از احساساتت برام بگوئه، بعضی از نظریاتش درست بودن و بعضی هاشون هم اشتباه. یکی از بزرگترین ایده های اون این بود که والدین نقش تعیین کننده ای در شکل دادن شخصیت، هیجانات و سلامت روانی فرزندانشون بازی می کنن!
تا زمان فرويد، والدین فکر می کردن که باید یه سری رفتارهای مشخص رو به بچه هاشون یاد بدن، یاد بگیرین بگن لطفا، ممنون، یاد بگیرن رخت خوابشون رو جمع کنن و … اما فروید معتقد بود والدین با تاثیری که روی ناخودآگاه فرزندانشون می ذارن، دیدگاه اونا رو نسبت به خودشون و دنیا شکل می دن. این ایده به نظر با عقل جور در میومد، اگرچه توضیح فروید درباره نحوه اون یه کم عجیب به نظر می رسه!
مثلا اینکه پسر کوچولوها آرزو دارن پدرشون رو بکشن تا بتونن با مادرشون باشن. دختر کوچولوها هم محکوم بودن کل زندگی شون رو به صورت مخفیانه در رویای بودن با پدرشون سپری کنن؛ این توضیح به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و خیلی زود هم رد شد. اما اون موضوع مربوط به اثرگذاری والدین در زندگی فرزندان باقی موند و به نظر می رسه جای خودش رو به خوبی تو فرهنگ های مختلف باز کرده، ولی این نگرش یه عارضه مهمی داشت: اینکه آدما از قصور والدین در زندگی گذشته شون به عنوان علت رفتارها و تصمیمات فعلی خودشون استفاده کنن.
میدونید از کجا ذهنم به این موضوع حساس شد؟ اینکه یه روز یکی از دوستام داشت به همسرش در مورد یه موضوعی گلایه می کرد، خانومش بجای اینکه مسئولیت اشتباهش رو بپذیره، بلافاصله زد به صحرای کربلا و شروع کرد به اینکه علت فلان رفتارش بخاطر رفتارهایی بوده که تو بچگی پدر و مادرش باهاش داشتن!
این روزا دیگه یکسری از ماها گندش رو دیگه درآوردیم. اوه، مامانم به اندازه کافی بغلم نکرده. پس بزن بریم کوکائین بزنیم! اوه بابام به مامانم تو بچگی خیانت می کرد پس بریم تو اتوبان مست کنیم و با ماشینامون ویراژ بديم! با این مقدمه قصد دارم درباره این صحبت کنم که واقعا والدین چقدر تو زندگی امروز ما تاثیر دارن؟
خانواده چه نقشی در تربیت دارد؟
فرض کنین یه دو قلو با ویژگی های ژنتیکی یکسان، همینکه از شکم مادرشون بیرون میان، بلافاصله از هم جدا میشن! یکی از این دوقلوها رو میدن به یه خانواده تو شمال، یکی دیگه رو هم میدن به به خانواده تو جنوب! حالا تصور کنین که می تونین روی رفتار و انتخاب های این دو قلو مطالعه کنین، به نظرتون چقدر شبیه یا متفاوت از هم خواهند بود؟ ژنتیک یکسان اما محیط های متفاوت، خانواده های متفاوت، تجربیات متفاوت! خب محققان روی صدها دو قلو تحقیق کردن و متوجه شدن 45 درصد شخصیت و الگوهای رفتاری اونا بر اساس ژنتیک تعیین میشه، 55 درصد مابقی براساس محیط، شرایط و تاریخچه زندگی تعیین میشه!
اما نکته جالب ماجرا اینه که دوقلوهایی که تو محیط یکسان با والدین یکسان هم بزرگ شدن، 45 درصد شبیه هم هستن و 55 درصد متفاوت. خب این یعنی چی؟
این یعنی ما صرف نظر از این موضوع که والدين مون چه کسانی هستن، کم و بیش تبدیل به کسایی میشیم که خودمون می خوایم. این تحقیقات نشون میدن روش های تربیتی والدین تاثیر قابل توجهی روی ویژگی های شخصیتی پایدار ما ندارن. این موضوع تو یک مقاله از یکی از برترین مجله های علمی دنیا یعنی Science منتشر شده.
بذارین یه جور دیگه بگم! والدين ما، رو چیزهای سطحی مثل اینکه چه تیم ورزشی رو دوست داشته باشیم، چطوری لباس بپوشیم، سر سفره چطوری غذا بخوریم، تاثیرگذارن اما تعیین کننده مسائل مهمی مثل درون گرایی، برونگرایی، میل به کشف و شهود یا ترس و اجتناب، میل به معاشرت یا انزوا طبی ما نقش بسزایی ندارن. اما شما خیلی شبیه باباتونید، چرا؟ خب معلومه چون 50 درصد از ذخایر ژنتیکی تون رو از اون آدم دریافت کردید.
الان دقیقتر خدمتتون توضیحش میدم: اون خجالتی بودنی که فکر می کنید به دلیل غفلت والدین تون از شما ایجاد شده، در واقع ویژگی هست که خودشون هم دارن؛ یعنی اونا از تو غافل می شدن چون خودشون هم خجالتی بودن و نمی تونستن احساستشون رو بیان کنن و احتمالا چیزها و شرایطی که باعث میشه تو خجالت بکشی، اونا رو هم خجالت زده می کنه.
طبق مطالعاتی که انجام شده مشخص شده ژنتیک می تونه شباهت های شخصیتی که بین والدین و فرزندان وجود داره رو توضیح بده. به عنوان مثال، مادرتون عاشق رياضيه و دوست داره به شما در حل تمرینات ریاضیت کمک کنه و شما فکر می کنی دوست داشتن ریاضی رو از مادرت یاد گرفتی. اما واقعیت این نیست! واقعیت اینه که هر دوی شما استعداد ریاضی و لذت بردن از حل مسائل اون رو به ارث بردین.
پدرت بخاطر ژن هایی که به ارث برده شخصیت درونگرایی دارد، به همین دلیل، توانایی ابراز احساسات خودش رو نداره، شما نمی تونی ایشون رو بخاطر خجالتی بودنتون سرزنش کنید، چون پدر شما هم ژن های خجالتی بودن رو از پدر و مادرش به ارث برده و کسی اینجا مقصر نیست، این یه انتخاب آگاهانه نیست که تو یا پدرت واسش تصمیم گرفته باشین.
اما به نظرتون این یعنی والدین هیچ تاثیری روی ما ندارن؟ این چه سوالیه خب! معلومه که تاثیر دارن، من فقط دارم می گم تاثیرش خیلی کمتر از اون چیزیه که همه ما فکر می کنیم، 45 درصد از ویژگی های شخصیتی ما توسط ژن های ما و 55 درصد توسط محیط و تجربیات زندگی حاصل میشه؛ سهم والدين ما یه چیزی زیر این چتر 55 درصدی هست؛ بله پدر و مادر شما فقط بخشی از اون 55 درصد محیط هستن.
نقش محیط در تربیت فرزندان
حالا بذارید به نکته جالبتر خدمتتون. بگم تحقیقات زیادی نشون دادن گروه همسالان و اجتماع نسبت به والدین تاثیر بسیار گسترده تری روی ادراک کودک از خودش، اعتماد به نفسش و کسی که در آینده قراره بشه دارن. چیزی که می خوام بگم اینه که والدین بیخود تو یه محیط خوب بهتر از والدین خوب تو یه محیط بد هستن، در واقع محیط اهمیت بیشتری داره، همین و بس.
خب می فهمم شنیدن این حرف ها راحت نیست. اگه والدين بدی داشتین تا حالا تمام مشکلات زندگی تون رو گردن اونا می انداختین، احتمالا الان دارید به انداختن تقصیرها به گردن محیط فکر می کنید!
والدین بد تو یه محیط خوب بهتر از والدین خوب تو یه محیط بده!
پروفسور جودیت هريس مقاله ای رو تو مجله معتبر Psychological review منتشر می کنه و با این جمله بخش مقدمه مقاله شروع میشه: «آیا والدین تاثیر دراز مدت در خصایص شخصیتی فرزندانشون دارن؟» ایشون به صراحت میگه نه. چالش های محیطی و معاشرت با دیگران تعیین کننده ترین فاکتور به حساب میاد!
نه حرف فروید خیلی درست بود که می گفت همه چی به پدر و مادر وابسته هست و نه حرف پروفسور هریس که کلا نقش والدین رو نفی می کنه! وقتی منطقی به موضوع نگاه می کنیم می تونیم متوجه بشیم که والدین نه می تونین بچه ها رو کاملا به لجن بکشین نه می تونین اونا رو به آدمای فوق العاده ای تبدیل کنین.
برای کودکان همه چیز مثل چالش می مونه. اونا نیاز مداوم به حمایت، کمک و هدایت دارن. اکثر مواقع والدين بخش اعظم این نیازها رو براورده می کنن، بنابراین به عنوان کودک، ما والدین رو لغزش ناپذیر و خاص می دونیم و خب با دونستن این موضوع که پدر و مادرمون همیشه برای همه چیز یه جوابی دارن، می دونن چی درسته چی غلطه و همیشه می دونن قدم بعدی ای که باید بردارن چیه، به یه احساس عميق امنیت دست پیدا می کنیم.
اما وقتی بزرگ میشیم، اتفاق وحشتناکی میفته. می فهمیم والدينمون خاص نیستن، اونا هم مشکلاتی دارن. حتی گاهی مشکلات بسیار جدی ای دارن. بدتر از اون وقتی به سن بیست یا سی سالگی می رسیم، کم کم متوجه میشیم خودمون هم مشکلاتی داریم و خیلی از این مشکلات شبيه مشكلات والدين مون هستن، در نتیجه تقریبا غیر ممکن به نظر می رسه اینا رو به هم ربط نديم.
با انداختن مسئولیت به گردن پدر و مادر، خودتون رو درگیر همون تفکری می کنین که در دوران کودکی داشتین. اینکه همه چی باید برای شما حاضر و آماده باشه و خودتون هیچ مسئولیتی در قبال خودتون ندارین. به نظر من باید انتظارات کودکانه درباره اینکه والدین باید همه چیز رو براتون مهیا کنن، کنار بذارین یا حتی اینکه چه کارهایی باید می کردن و نکردن. بزرگ شدن یعنی اینکه چیزهایی که پدر و مادرتون به هر شکلی به شما دادن رو رها کنین. مشکلاتتون برای خودتون هستن، شما مسئولشون هستین. به همون اندازه که نمی تونیم ژنتیک یا گذشته خودمون رو کنترل کنیم، به همون اندازه می تونیم تصمیم بگیریم الان چه کاری رو انجام بدیم و چه کاری رو انجام نديم.
بزرگ شدن واقعی وقتی اتفاق میفته که به این درک برسیم چاله ای که امروز درونش هستیم رو پدر و مادرمون نکندن. اونا هم تمام زندگیشون رو تلاش می کردن خودشون رو از چاله های زندگیشون بیرون بکشن. والدین سوء استفاده گر، یه زمانی مورد سوء استفاده قرار گرفتن، والدین بی توجه، یه زمانی مورد بی توجهی قرار گرفتن!
صادقانه بخوام بگم یه جورایی همش تقصیر اونا نیست. اصلا مهم نیست تقصیر کیه! چون همیشه این مسئولیت با شماست. بنابراین اگه تو چاهی گیر کردین وقتشه که شروع کنین به بیرون اومدن. وقتشه وقشته رفتن وقشته…