ما آدم ها به میزان رنج هامون، ظرفیت تجربه خوشحالی رو داریم. رنج ها، آسیب ها و گرفتاری هایی که تو زندگی رو سرمون نازل میشن اصلا تجربیات خوبی تو زندگی نیستن و اگه دنیا رحم و مروت حالیش بود نباید هیچ کدوم از ما این شرایط وحشتناک رو تجربه می کردیم. اکثر ما عزيزانمون رو از دست دادیم، طلاق گرفتیم، از کار بیکار شدیم، خودمون یا اطرافیونمون بیماری های ترسناک گرفتیم، تحقیر شدیم، خیانت دیدیم و سرمون کلاه رفته و پول مون رو دزدیدن و … ولی خب اغلب اوقات بعد از تموم شدن هر کدوم از سختی های زندگی، یه کم قوی تر و آگاه تر از قبل شدیم و کلا به آدم بهتری تبدیل شديم.

تجربیات آسیب زا بخشی از زندگی هستن و نه تنها اكثر ما تسلیم اونا نمیشیم، بلکه به واسطه رنج های گذشته به آدم های قوی تری تبدیل می شیم. آدمایی که درد و رنج زیادی تو زندگی کشیدن:

    • قدر لحظه های زندگی رو بیشتر می دونن
    • اولویت هاشون تغییر می کنه
    • ظرفیت روانی بالاتری پیدا می کنن
    • پخته تر از قبل می شن
    • روابط گرم تر و صمیمانه تری برقرار می کنن
    • هوش هیجانی بالاتری دارن
  • به چیزایی توجه می کنن که تا قبل از اون تجربیات هرگز توجه نمی کردن

حالا اگه الان دارین با خودتون می گین که تنها چیزی که نیاز دارم اینه که چند تا از این تجربیات تلخ رو داشته باشم و بعدش زندگیم از این رو به اون رو می شه، باید بگم نه، دست نگه دارین؟

شروع ماجرا

تمام اون جملات الهام بخشی که میگن چیزی که تو رو نمی کشه قوی ترت می کنه رو بندازینن دور، چرا؟ چون صرفا در برابر بدبختی های زندگی، منفعل عمل کردن که کمکی به آدم نمی کنه، این جور چیزا باعث میشن فکر کنین فقط کافیه در مقابل سختی ها دووم بیارین و اون وقته که قوی بشین؛ اما این درست نیست. در واقع اتفاقی که بعد از آسیب رخ میده از همه چی مهمتره، دقت کن روشی که برای روبرو شدن با اون اتفاق انتخاب می کنی کیفیت تو رو نشون می ده. ماجرا دقیقا بعد از وقوع درد و آسیب شروع میشه، تازه آغاز شروع ماجراست…

تجربیات آسیب زا وجود آدم رو می لرزونن، کاری می کنن که تمام عقاید، ارزش ها و کلا دنیا برات یه جا زیر سوال برن، باعث میشن فکر کنی چقدر دنیا و آدما غير قابل پیش بینی هستن و درست همین لحظه است که تبدیل میشی به یه آدم آسیب دیده که براش همه چیز زندگی زیر سوال رفته. خب حالا اینجا دو تا راه وجود داره:

روش های برخورد با رنج های زندگی

سقوط و فروپاشی روانی که کل زندگیتون رو فلج کنه
یعنی بعد شکست تو کنکور بری تو غار تنهایی و انگار آسمون رو سرت خراب شده. استفاده از این تجربیات به عنوان فرصتی برای شکل دادن عقاید جدید و دیدی منعطف به دنیا. (کمتر از اون چیزیه که تصور می کنین، آدمها این روش رو انتخاب می کنن.) الان با یه مثال ساده می گم چطوری باید به تجربیات آسیب زا نگاه کنین.
فرض کنین یه زلزله ۱۰ ریشتری اومده و کل شهر رو با خاک یکسان کرده. اما بعدش ساختمون های مقاوم تری ساخته میشن که در مقابل زلزله های احتمالی آینده دووم بیارن. حالا زندگی ما هم همینطوره، وقتی همه چی به گند کشیده میشه، فرصت اینو داریم خودمون رو از نو بسازیم. حالا سوال اصلی اینه که چطوری خودمون رو از نو بسازیم؟

چطوری خودمون رو از نو بسازیم؟

برای این کار چند تا نکته خیلی مهم وجود داره. اولین چیزی که همیشه بعد به اتفاق ناخوشایند به ذهن آدما میرسه اینه که چرا من؟ چی کار کردم که همچین اتفاقی افتاد؟ چرا بچه من باید سرطان بگیره، چرا من باید تاندون پام پاره بشه! چرا ماليات باید فقط به من گیر بده! و کلی چرایی دیگه… به صورت کلی هر چی سنتون کمتر باشه یا آسیب بدتری رو تجربه کرده باشین، بیشتر خودتون رو بابت رنجی که می کشین سرزنش می کنین. همیشه به این نتیجه میرسین که حتما یه مشکلی دارین که کارتون به اینجا کشیده. مهمترین قدم اینه که درک کنین در اکثر موارد اتفاقی که افتاده هیچ ربطی به لیاقت و کفایت شما نداره. درد و رنج مسريه، مثل ویروس میمونه، کم و بیش همه مون بالاخره یه روز بهش مبتلا میشیم. خیلی از اوقات بدبختی های زندگی میره تو پاچه مون، هیچ ربطی هم به تو نداره، پس به خودت ربطش نده، بپذیر که فقط اتفاقیه که افتاده، همین…

آدم میاد وقتی یکی از فامیلای نزدیکم فوت کرده بود، فورا یاد ارتباطات دیگه ام افتادم، اینکه چقدر شکننده هستن. یهو به خودم اومدم دیدم مدام دارم به رفقای نزدیکم می گم که چقدر برام مهمن. همین هم باعث شد بعضی از روابطم محکم تر از قبل بشن. رنجی که تجربیات آسیب زا به ما تحمیل می کنن، باعث میشه دوباره به زندگی و چیزایی که برامون با ارزش هستن فکر کنیم. به واسطه رنج، زندگی رو دوباره درک کن! دید دوباره به زندگی تو انزوا شکل نمی گیره، لازمه درباره اتفاقی که افتاده با بقیه حرف بزنین. محققان بارها و بارها ثابت کردن صحبت درباره تجربه آسیب زا در محیطی حمایتی بهترین پیش بینی کننده و رشد فردیه. فرقی نمی کنه دوستتون، اعضای خانواده تون، درمانگرتون یا حتی گربه تون باشه، تجربیات، احساسات، تردیدها و ترس هاتون رو به اشتراک بذارین. دانش و آگاهی های عمیق معمولا از پس آسیب ها به وجود میان، اما تا وقتی که درباره تجربه تون با دیگران صحبت نکنین، متوجه رشدتون نمیشین. متاسفانه صحبت درباره رنج ها و تجربیات تلخ جا نیفتاده، انگار که همیشه باید خوشحال و مثبت باشیم، اینکه مشکل ما به بقیه مربوط نیست و باید به خودمون متکی باشیم. اما به محض اینکه درباره رنج هامون حرف می زنیم، دردمون رو از درونمون بیرون می ریزیم و کم کم می تونیم بدون اونا هم زندگی کنیم.

Rate this post