بهتره بعضی وقتها، رویاهاتو دنبال نکنی! رفتن به دنبال تحقق رویاها و آرزوها همیشه کار درستی نیست! چند وقته پیش یکی از دوستام نظرم رو در مورد تصمیمش به ازدواج پرسید! خب من تا شنیدم متعجب شدم. چون کاملا میدونستم که تو دو تا ازدواج قبلیش چطور به فنا رفته بود. ولی تو کسری از ثانیه خودمو جمعوجور کردم و خیلی شیک ازش پرسیدم حالا چرا ازدواج؟ شروع کرد با یه حالت خیلی احساسی صداش رو مخملی کردن و گفت: دلم یه خانواده میخواد، اینکه در خونه رو باز کنی و بوی غذا تو خونه بچرخه و یه بچهای هم اون وسط باشه که همش باهات ور بره و کلی مزخرفاتی شبیه این سر هم کرد و تحویلم داد! منم مات و مبهوت بهش زل زده بودم!
اما از گفتن این داستان به چی میخوام برسم؟
بعضی وقتها نباید دنبال تحقق رویاها و آرزوها بود
رفقا، تو مغز همه ما فرو رفته که همیشه باید رویاها و احساساتمون رو دنبال کنیم، بهمون تلقین کردن که باید دنبال چیزهایی بریم که خوشحالمون میکنن، دنبال رویاهایی باشیم که با تصورشون حسابی کیفور میشیم. مثلا تا احساس تنهایی میکنیم بلافاصله این فکر میاد تو سرمون که کافیه فقط عاشق بشیم و اونوقته که تا آخر عمر شاد زندگی میکنیم. شروع میکنیم به ساختن فانتزیهای ذهن و خیالبافی.
این وسط ها هم بعضی از این روانشناسهای دلقک به این ماجرا حسابی دامن زدن، مثلا اگه یه سر بری تو پیج شون میبینی تو نوشتن: «تو لیاقت دنبال کردن و تحقق رویاهات رو داری، اصلا اینو به خودت بدهکاری، فرقی هم نمیکنه که چه هزینهای بپردازی، با بدست آوردن رویاهات به شادی میرسی.»
ولی واقعا موضوع به این سادگی نیست! گرونترین عنصر طبیعت، شادیه! باید هزینهاش رو بدی تا شادی رو تجربه کنی! هزينهاش هم رنجه! شادی ماحصل رنجه! اینکه تو خیالت دنبال یه خانواده شاد و سالم هستی باید بدونی که ساختن این کیفیت از زندگی خانوادگی به صرف زمان، پول زیاد، درایت، بلوغ، روانشناسی، صبر و کلی چیز دیگه وابسته هستش.
خب حالا برگردیم به ادامه داستان، اشکال این دوستمون این بود که نمیتونست فرق بین خیال رو از واقعیت تشخیص بده. خب در سطح خیال و فانتزی، کانون گرم خانواده رو کیه که دوست نداشته باشه، ولی تو واقعیت با شرایط زندگی این آقا امکان رخدادش وجود نداشت. یکی باید یادش میانداخت که برادر من، تو که خرجت رو به زور درمیاری و وسط هر ماه حقوقت مالیده رفته! تو که شغلت یه جوره که نصف هفته کلا نیستی و تو مسافرتی! تو که تنها کسی هستی که مادر هشتاد سالهات رو باید جمع و جور کنی! باید یکی یادش می انداخت که برادر شما هنوز که هنوزه داری بابت گندی که تو ازدواجهای قبلیت زدی سر هر ماه قسط مهریه میدی! با این وضع، کدوم بینوایی میتونه بیاد کانون داغ خانواده برات شکل بده! اگه بری برای ازدواج سومت قدمی برداری فاتحهات خونده شده، بعد یه سال، اینم میره جز اون دو تای قبلی…
خلاصه اینکه، این دوستمون باید میدونست که بهتره فقط و فقط با اون فانتزی لذتش رو ببره. چون با عملی کردن اون فانتزی گند میخورد به روزگارش! خوب دقت کنید چی گفتم: با فانتزی حال کنه ولی اجراش نکنه! آره، تمام نکته بحث همین جاست. نکته مهم این مطلب اینه که: وقتی شرایطش رو نداری، عملی کردن رویاها کار خطائیه، از چاله در اومدن و تو چاه افتادنه.
حواستون باشه که فانتزیها هیچوقت عواقب بدی ندارن، اما واقعیت داره! تو فانتزی میتونین ترس و وحشت رو احساس کنین، بدون اینکه واقعا در خطر باشین. میتونین هیجان و آدرنالین رو تجربه کنین بدون اینکه خطر کنین. میتونین لذت و غرور ناشی از موفقیت رو احساس کنین، بدون اینکه با تلاش سخت خودتون رو به زحمت بندازین. تو فانتزی میتونید چنان شهوت جنسیتون رو بالا ببرید که حتی به ارگاسم برسید! ولی اگه بخواید همون فانتزیها رو در واقعیت عملی کنید گند میخوره به همه چیز، رسوای عالم میشید! پس تأکید میکنم: اگه بخواید بعضی فانتزیهاتونو تو دنیای واقعی محک بزنید، بیپاره میشید، فقط تو ذهنتون مزه مزه اش کنید و تمام!
گاهی خواستن یه چیزی بهتر از داشتنشه. یعنی بهتره بعضی وقتها به خواستههاتون نگاه کنید ولی برای داشتنشون کاری نکنید. این رفيق مون بهتر بود میدونست که هر وقت زندگی بهش فشار آورد با اون فانتزی خونه، زن، زندگی، بچه، بوی غذا میتونه خودش رو یکم آروم کنه ولی فقط در همین حد کافیه، بیشتر از این نباید بره جلو! چون هیچ بستری رو برای عملی کردن رویاهاش نداشت!
حالا از کجا بفهمیم چه چیزی (رویا و آرزویی) ارزش دنبال کردن داره؟
همیشه نمیشه فهمید، اما دو تا چیز هست که میتونه تو این راه بهتون کمک کنه:
اول اینکه عاشق فرایند باشین نه نتیجه
متأسفانه ما تو جامعه «نتیجه محور» زندگی میکنیم و به همین دلیل هست که درصد بیشتر آدما راهی رو دنبال میکنن یا سر کاری هستن که بهش تعلق ندارن. مثلا اگه میخوای روانشناس بشی، فراموش کن قراره بهترین روانشناس عالم بشی، باید مثل بولدوزر و خستگیناپذیر، سالها، هر روز چندین ساعت مقالاتی رو بخونی که تقریبا هیچی ازشون نمیفهمی! یا اگه میخوای ازدواج کنی، بیخیال عشق و عاشقی باش، باید سرت درد کنه واسه ساعتها دیالوگ کردن، تحمل رنجیده شدن، کلنجار رفتن با خودت و مدام خودت رو با شریکت هماهنگ کردن و …
دوم اینکه ببینین چی به شما انگیزه میده
یه نگاه درست و حسابی و دقیق به خودتون بکنین و ببینین چی شما رو به وجد میاره. وقتی بتونی ساعتها درگیر موضوعی باشی بدون اینکه گذر زمان رو بفهمی، یعنی احتمالا باید به همون کار بپردازی.
این جمله رو خوب به خاطر بسپرید: یه سری چیزا بهتره در سطح رویا بمونن!
اینو نوشتی چون خودت به ارزوهات نرسیدی همین؛ چون تو عرضشو نداشتی دلیل نمیشه دیگران هم جربزه اشو نداشته باشن
اینجوری هم میتونه باشه!